خانه انجمن‌ها گرافیک و نقاشی معرفی نقاشان Reply To: معرفی نقاشان

  • mana

    Member
    2021/08/13 at 9:33 ب.ظ

    رجینالد مارش (Reginald Marsh)، نقاش واقع‌گرای آمریکایی (1898ـ1954).

    نیویورک…

    نیویورک از همان اوایل قرن بیستم، هیچ‌گاه فقط یک شهر نبود؛ نیویورک جهانی دیگر، و شهروندش انسانی دیگر بود. در اوایل قرن بیستم متفکران محافظه‌کار اروپا از فرهنگ آمریکایی نفرت داشتند. شارل موراسِ فرانسوی، مارتین هایدگرِ آلمانی و مانندان ایشان «آمریکایی‌گرایی» (امریکنیسم) را سمّی مهلک برای فرهنگ اروپا می‌دانستند. مصرف‌گرایی، توده‌زدگی، لذت‌جویی و شهوتِ هیجان‌های جمعی هم متفکران چپ را می‌آزرد و هم متفکران راست‌گرا و محافظه‌کار را. براق‌ترین و برجسته‌ترین نماد آمریکایی‌گرایی هیچ‌جا نبود مگر همین نیویورک؛ نیویورکِ سه دهۀ نخست قرن بیستم. رجینالد مارش ما را با «فرهنگ توده‌ایِ» (mass culture) نیویورک‌نشینان آشنا می‌کند.

    «شهربازی»!

    شهربازی یکی از عناصر اصلی نقاشی‌های رجینالد مارش است. اگر روزی هایدگرِ فیلسوف می‌خواست بیزاری‌اش از جهان مدرن در یک واژه بیان کند، شاید بدش نمی‌آمد اسم این جهان مدرن را «شهربازی» بگذارد. شهربازی نماد همین فرهنگ توده‌ای؛ فرهنگی که فردیت را از فرد می‌گیرد و لباسِ توده بر تن فرد می‌کند و به جای آن، لذت لولیدن در جمع را به او می‌بخشد.

    مضامین اصلی نقاشی‌های رجینالد مارش را به سه دستۀ کلی می‌توان تقسیم کرد:

    دستۀ اول لذت‌گرایی، سرخوشی و بی‌خیالیِ نیویورکی‌ها را نشان می‌دهد:

    ــ شهربازی… زنانی که سوار بر اسب‌های گردان سرخوشند و وقتی باد در دامن‌هایشان می‌افتاد نظاره‌گران خوش‌اقبال لباس‌های زیر آن‌ها را می‌دیدند.

    ــ زنان و مردانی که در جلوی سالن تئاترِ فکاهی ــ نمایش‌های موسوم به «بورلسک» (burlesque) و «وودویل» (vaudeville) ــ ازدحام می‌کردند؛ یعنی نمایش‌های بنجل، تقلید صدا، دلقک‌بازی، شعبده‌بازی، لخت شدن زنان (استریپتیز) و مانند آن‌ها.

    ــ مردان و زنانی که با مایو در «کانی آیلند» (Coney Island)، یکی از ساحل‌های اصلی خوشگذرانی در بروکلین، در ساحل گرم تفریح و هم‌آغوشی بودند.

    دستۀ دوم تابلوهای مارش، آن روی سکه، یعنی زندگی فلاکت‌زدگان نیویورکی را نشان می‌دهد.

    ــ مردان و زنانی که با شروع بحران جهانی اقتصاد در سال 1929 بیکار شده و به فلاکت افتاده بودند.

    ــ تجمع بیکاران و ازکارافتادگان در خیابان‌های تیره و بی‌‌رحم نیویورک.

    دستۀ سوم هم تابلوهایی‌اند که «حرکت» و «سرعت» و «زندگی سرسام‌آور» را در این شهر نشان می‌دهد:

    ــ کارگرانی که خیابان‌ها را می‌کَنند و همزمان آن سوی خیابان تظاهراتی برپاست.

    ــ سرعت سرگیجه‌آور کارگران ادارۀ پست.

    ــ ازدحام و شتاب مردم در خیابان‌ها و ایستگاه متروی شهر نیویورک.

    اگر بخواهیم همۀ این مضامین را در یک تعبیر جمع کنیم، آن تعبیر «واقع‌گرایی اجتماعی» (social realism) است. اما تعبیر دیگری که من در مورد آثار رجینالد مارش ترجیح می‌هم، «پیکر جمعی» (collective body) است. این نقاش نیویورکی «پیکرِ جمعیِ» نیویورکی‌ها را به تصویر می‌کشد. انگار همۀ آدم‌ها روی هم «یک» پیکر را می‌سازند که پیکری «جمعی» است؛ انگار این پیکر جمعی یک «ارگانیسم» واحد است که هم جسمانیتی واحد و هم ذهنی واحد دارد. این جسم و روح واحد، این پیکرِ جمعی، همان «نیویورک» است. این پیکر جمعی سه وجه دارد: متابولیسم آن همان سرعت سرسام‌آور نیویورک است؛ جسمانیتش همان لذت‌جویی، هیجان‌پرستی و شهوت‌گرایی نیویورک است و بیماری‌اش همان ناخوش‌احوالی‌‌های اقتصادیِ آمریکای صنعتی است.

    به گمان من رجینالد مارش «گونۀ انسانِ نیوریورکیِ» دهۀ 1920 و 1930 را نشانمان می‌دهد؛ گونه‌ای که به تعبیری طنز آن را «هومو نیویورکوس» (انسان نیویورکی) می‌نامم. این انسان نیویورکی اخلاق خاصی دارد: آن‌ها جمع می‌شوند، پیکری جمعی می‌سازند و از این پیکر جمعی لذت می‌برند، اصلاً لذت در ازدحام است؛ در جایی که آدم‌ها همدیگر را هل می‌دهند، اشتیاق دیدن بیش‌تر می‌شود، در انزوا هیچ چیز جالبی وجود ندارد، هویت یکسر در جمع است و انسان منزوی هویتی ندارد. این انسان نیویورکی بازی و لذت را کشف کرده است: اسب مصنوعی می‌سازد، اسبی که شیهه‌ای مصنوعی می‌کشد، و زیر نور نئون یال فلزی و پلاستیکی‌اش برق می‌زند. حالا باید سوار این اسب مصنوعی شد و لذتی مصنوعی برد. در نیویورک همه‌چیز «مصنوع» است، حتا خود انسان نیویورکی…

    اکنون با هم به تماشای «انسان نیویورکیِ» رجینالد مارش بنشینیم.


    م.تدینی