خانه انجمن‌ها هنرهای ادبی لئو تولستوی

  • لئو تولستوی

    نوشته از idealist on 2021/06/29 at 5:14 ب.ظ

    در سال ۱۸۶۲، چند روز قبل از ازدواج لئو تولستی ۳۲ ساله و سونیا ۱۸ ساله، لئو ناگهان تصمیم گرفت تا با نشان دادن دفتر خاطرات خود هیچ رازی‌ بین خود و همسرش نباشد. اما در کمال تعجب شاهد گریه و عصبانیت سونیا بود. خاطرات او پر بود از عشق‌های گذشته و قماربازی‌ها و…. سونیا لئو را متهم کرد که در تصمیم ازدواج سرد شده. لئو هم انتظار داشت سونیا درک کند او به خاطر ازدواج تمامی رفتار‌های گذشته را با رضایت‌ ترک می‌کند. در نهایت آن دو زندگی‌ خود را آغاز کردند و سونیا دستیار مورد اعتماد لئو شد و در ۱۲ سال صاحب ۸ فرزند شدند. سونیا در گردآوری و انتشار رمانهای جنگ و صلح و همچنین آناکارنینا نقش مهمی‌ داشت. همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه لئو در سن ۵۰ سالگی به شدت افسرده و از انتشار کتابها پشیمان شد. نویسندگی را رها کرد و همانند یک کشاورز ساده میزیست. از خانواده خود خواست که در یک زندگی‌ معنوی به او بپیوندند. واکنش سونیا از سر خشم بود چرا که دلیلی‌ نمیدید زندگی‌ خود را رها کند.
    لئو سونیا را به اشرافیگری و دنیا دوستی متهم میکرد. سونیا هم لئو را فردی دورو و فریبکار میدید که همیشه از او پول طلب میکرد و به زندگی‌ اشرافی خود ادامه میداد. علئرغم همه درگیریها و اختلافات و همچنین عزلت نشینی، لئو و سونیا از امر فرزندآوری غافل نبودند. تولستی آرزوی یک زندگی‌ ساده و معنوی را داشت و سونیا را سدی در برابر آن میدید. این نفرت در کتابهای او هم نمود پیدا کرد.

    فشار این اختلافات باعث شد تا صبر سونیا بالاخره پایان یابد و تصمیم گرفت مانند یکی‌ از شخصیت‌های داستان لئو، با قدم زدن در برف تا یخ زدن اقدام به خودکشی کند. یکی‌ از اقوام به موقع سونیا را به خانه برگردند. تلاشهای او دو بار دیگر نیز نافرجام ماند.
    تنش بیشترو بیشتر شد.

    لئو او را تحریک میکرد، سونیا واکنشی از سر درماندگی انجام میداد. لئو از بی‌ تفاوتی‌ و بی رحمی خود احساس شرم و از سونیا طلب بخشش میکرد.
    سونیا بسیار مقید بود تا یاددشتهای روزانه لئو را بخواند. این نیز خشم لئو را برمیانگیخت. بعد از سالها شکنجه در اکتبر ۱۹۱۰ طاقت لئو به پایان رسید و تصمیم گرفت به همراه یکی‌ از دوستان خود از منزل فرار کند. در تمام مسیر لئو از اضطراب میلرزید، ترس از رسیدن سونیا و بازگشته همه چیز. اما او به ایستگاه قطار رسید و سونیا را ترک کرد.

    با شنیدن این خبر سونیا فورا اقدام به خودکشی کرد که در ثانیه های پایانی از برکه‌ای که در آن پریده بود بیرون کشیده شد. به لئو نامه نوشت، التماس کرد که برگرد قول داد که عوض شود و مانند لئو زندگی‌ ساده‌ای‌ را ادامه دهند. برای لئو این آزادی چندان خوشایند نبود. روزنامه‌ها پر بود از داستان فرار او و طرفدارانش نیز اجازه آرامش به او نمیدادند.

    به زودی به بیماری سختی مبتلا شد که نشان دهنده پایان زندگی لئو بود. در تخت بیماری شنید که سونیا برای دیدن آمده اما حاضر به دیدنش نشد. بعد از اینکه لئو هوشیاری خود را از دست داد سونیا اجازه پیدا کرد وارد اتاق شود. در کنارش زانو زد و پیوسته او را میبوسید و تکرار میکرد من را ببخش و لحظاتی بعد زندگی‌ لئو پایان یافت.

    سونیا هرگز خود را نبخشید و همیشه خود را در مرگ لئو گناهکار میدانست.

    idealist پاسخ داد 3 years, 7 months ago 1 عضو · 0 پاسخ‌ها
  • 0 پاسخ‌ها

Sorry, there were no replies found.

Log in to reply.