-
آنتوان چخوف
در دوران کودکی آنتوان چخوف هر روز با این سوال برمیخواست که آیا امروز هم توسط پدرش کتک خواهد خورد؟ بدون هشدار یا اطلاع قبلی پدرش او را با شلاغ یا چوب به کتک میگرفت. این تنبیه از سر خشم نبود بلکه به گفته پدرش از روی عشق بود چرا که خداوند تنبیه کودکان را مقرر کرده بود تا خشوع را یاد بگیرند. در پایان فرزندان بایست دست پدر را میبوسیدند و طلب بخشش میکردند. بیشتر روزها پدر به منزل برمیگشت و از انتوان میخواست به مغازه برود. او مجبور بود در سرمای شدید در مغازه درس خود را نیز بخواند. مادر او گاهی دخالت میکرد که کار برای آنتوان جواب در آن هوا اصلا مناسب نیست. اما پدر که فردی تنبل و دایم الخمر بود اهمیتی نمیداد.
یکشنبه ها فرزندان ساعت ۵ از خواب برخاسته و سرود کلیسا را تمرین میکردند. در اندک اوقات فراغت او تنها در شهر قدم میزد و از خود میپرسید آیا اینقدر بی ارزش است که توسط پدر خود تنبیه شود. در مواجهه با تلخی و درد تنها پاسخ او خنده و استهزا بود و خود نیز به تدریج به فردی تنبل و بی مسیولیت تبدیل شد. تا اینکه در سال ١٨٧۵ دو برادر بزرگتر که به تنگ آمده بودند خانه را به مقصد مسکو برای تحصیل ترک کردند. پدر نیز که بدهی های فراوانی داشت خانه را شبانه ترک کرد.
طلبکاران تمام اموال خانواده را گرفتند و مادر به همراه دو فرزند دیگرش نیز شهر را به مقصد مسکو ترک کرد. مالک جدید خانه به آنتوان ١۶ساله اجازه داد که در اتاق کوچکی بماند. برای اولین بار تنهایی را تجربه کرد و شرایط روحی او بسیار بد شده بود. با تدریس خصوصی درآمدی داشت تا کمی از گرسنگی نجات پیدا کند. تصمیم گرفت پزشک شود و در کتابخانه با دنیای خارج ارتباط برقرار کرد و دیگر احساس درماندگی نداشت. نوشتن را آغاز کرد و به تدریج افکار و ایده های جدید به ذهنش میرسید. برادرها به او نامه مینوشتند که پدر بار دگر زندگی را بر آنها زهر کرده و او در پاسخ به آنها روحیه میداد و میخواست به ارزش واقعی خود پی ببرند. روزی ناگهان در خود یه عشق عمیق به پدر مادرش احساس کرد. به این نتیجه رسید که پدرش نیز قربانی است. و روزگار به مراتب سختتری در کودکی داشت. فهمید که برادرها و خواهرش نیز در حال طی مسیر پدر هستند. همانجا تصمیم گرفت به کینه و خشم، به زانو زدن و حقارت، به شکایت و اتلاف وقت پایان دهد.
در ١٨٧٩ او نیز به مسکو رفت و شاهد وضعیت رقتبار خانواده بود که به همراه یک خانواده دیگر در یک اتاق بدون نور زندگی میکردند. مادر زیر فشار مالی فرسوده شده و فرزندان وضع بهتری نداشتند. پدر همچنان مشروب میخورد و به تنبیه ادامه میداد. در قدم اول کارهای خانه را به عهده گرفت. برادرها هم در امر نظافت به تدریج به او پیوستند. با پولی که از دانشکده پزشکی میگرفت برادر و خواهر خود را به مدرسه بازگرداند و همچنین برای پدر یک شغل مناسب پیدا کرد. از همه خانواده خواست کتاب بخوانند و شبها در مورد آن بحث کنند. روحیه خانه عوض شده بود و آنتوان رهبر معنوی خانواده بود. در ١٨٨۴، نشانه های مریضی سل بر آنتوان نمایان شد و همچنین به تدریج با نوشته ها و داستان های کوتاه خود شناخته شد. با بیشتر مشهور شدن آنتوان بیشتر افسرده میشد و تصمیم گرفت تا از شرایط رقتبار کودکی خود بنویسد. بهترین مکان الهام بخش را در بین زندانیان و در نقطه ای در افتاده در سیبری، ساخلین، میدانست. اطرافیان سعی در مصرف کردن او داشتند و میترسیدند به علت بیماری حتی سفر را نیز نتواند تحمل کند. اما او تصمیم خود را گرفته بود و بعد از سفر ٣ماهه به جزیره مورد نظر رسید. با همه زندانیها مصاحبه میکرد و شاهد بدترین شکنجه ها و پلیدانهترین رفتار انسانها بود. تنها منبع درآمد زنها روسپیگری بود و او می اندیشید که شاهد حقیرترین مرحله زندگی انسانی بود، دینامیک زندگی خود در کودکی در ابعادی وسیعتر.
او به مسکو برگشت و روحیه خود را بازیافت. کتاب او با عنوان جزیره ساخالین توجه عمومی را جلب کرد و باعث شد شرایط بهبود یابد. حال او معروفترین نویسنده روسیه بود و در ١٨٩٧ شرایط فیزیکی او رو به وخامت گذاشت. دسته های زیادی از هنرمندان به دور او شکل گرفت تا از او الهام بگیرند.
او هیچ گاه از بیماری شکایت نمیکرد.
آنتوان چخوف در زمستان ١٩٠۴ چشم از جهان فرو بست.
Sorry, there were no replies found.
Log in to reply.