نگاهی به فیلم «طلا»: روایت با فاصله
![](https://dezign.ir/wp-content/uploads/2020/05/طلا.jpg)
![](http://cafedexign.com/wp-content/uploads/2020/05/طلا.jpg)
بعضی فیلمها هستند که هنگام تماشایشان لذت میبریم ولی پس از پایان تماشا وقتی فیلم را در ذهن مرور میکنیم به نظرمان میرسد آن قدرها هم فیلم خوبی نبوده است. بعضی فیلمها برعکس؛ هنگام تماشا چندان رضایتبخش به نظر نمیرسند اما پس از پایان تماشا هنگامی که به آنها میاندیشیم ارزشهای آنها را درمییابیم. هر چه فیلم به انگیزش احساسات تماشاگر گرایش بیشتری داشته باشد به فیلمهای دستهی اول و هر چه به انگیزش اندیشهی تماشاگر گرایش داشته باشد به دستهی دوم نزدیک میشود.
هنگامی که مشغول تماشا هستیم فرصت اندیشیدن کم است و رانههای احساسی که زمانبر نیستند در این فرصت کم کارکرد موفقتری دارند. پس از فراغت از تماشا اما فرصت اندیشیدن مییابیم و چنانچه فیلم ذهنمان را درگیر کرده باشد نکتههای فیلم میتوانند یکییکی نمایان شوند و برداشت جدیدی از آنچه دیدهایم به دست دهند و ارزیابی ما را دگرگون کنند.
![](http://cafedexign.com/wp-content/uploads/2020/05/طلا۲.jpg)
ویژگی دیگری که میتواند فرآیند درک فیلم را زمانبر کند، پرهیز از قراردادها و کلیشههای محتوایی و روایی است. هرچه فیلم بیشتر ما را از مسیرهای آشنا بگذراند سریعتر پیش میرویم و هرچه مسیر بکرتر باشد به درنگ بیشتری نیاز خواهیم داشت.
فیلمهای اخیر پرویز شهبازی و بهویژه «طلا» از هر دو جهت فیلمهایی زمانبر هستند: هم رانههای احساسی به حداقل رسیدهاند و هم از کلیشههای روایی، پرهیز شده است. شهبازی فیلمسازی است که به تماشاگر تقلب نمیرساند! تماشاگر معمولاً از کاراکترها و رخدادها همان قدر اطلاعات به دستاش میرسد که در زندگی واقعی میشود از آدمها و زندگیشان اطلاعات گرفت. فیلمساز قلب و مغز کاراکترها را برای تماشاگر باز نمیکند. این تماشاگر است که باید بیاندیشد و تکههای پازل را کنار هم بچیند تا از کار کاراکترها سردربیاورد و درکشان کند.
در فیلمهای قدیمیتر مثل «نفس عمیق» و «دربند» هم شهبازی تا حد زیادی به این سبک روایت وفادار بود و کاراکترها و رخدادها از دور و با کمترین اطلاعات ترسیم میشدند اما همچنان صحنههایی هم داشتیم که تماشاگر را به کاراکترها نزدیک میکرد و «احساس» همدلیاش را برمیانگیخت. در «طلا» اما دیگر از موقعیتها و دیالوگهای طنزآمیز یا صحنههای خلوت و همدلی با کاراکترها هم خبری نیست. تقریباً از هر ترفند سینمایی برای برانگیختن احساس همذاتپنداری تماشاگر با کاراکتر پرهیز شده است. تماشاگر مانده و پرسشهایی که خودش باید پاسخشان را بیابد و تنها چیزی که در پیش چشم دارد رفتارهای بیرونی کاراکترهاست بی هیچ راه میانبری به ذهن و دل آنها.
از این رو تماشاگری که در هنگام تماشای فیلم از منصور عصبانی، دلسرد یا حتی بیزار میشود تنها در پایان تماشای فیلم است که فرصت مییابد بر تمام آنچه منصور کرده و گفته است درنگ کند و دریابد که او در آغاز قصه شغلاش را، در میانهی قصه، دوستی و سپس عشقاش را و در پایان قصه جاناش را فدای خانوادهاش میکند.
پاسخها