فریاد کور – نگاهی به فیلم خانه پدری
![](https://dezign.ir/wp-content/uploads/2019/12/2film22.jpg)
برادر نوجوان، به دستور بزرگترش، برای حفظ ناموس خانواده، خواهر خطاکار را به قتل میرساند و جسد او را در جایی از خانه دفن میکنند. این صحنهی آغازین فیلم خانه پدری را که هستهی اصلی فیلم هم است بیشترمان یک بار دیگر همین تازگیها دیدهایم: مغزهای کوچک زنگزده. گرچه ما احتمالا فیلم هومن سیدی را زودتر دیدهایم اما با توجه به زمان ساخت دو فیلم، ظاهرا هومن سیدی از کیانوش عیاری تقلید کرده است _ اما نه یک تقلید کورکورانه. مقایسهی این صحنه در دو فیلم و بازخوردهای بسیار متفاوت آن، میتواند در ارزیابی فیلم خانه پدری بسیار راهگشا باشد.
در مغزهای کوچک زنگ زده با قشر خاصی طرف ایم که مختصات آن به خوبی ترسیم میشود. بیغولهنشینهای بسیار فقیر خلافکار که خشونت دیدن و خشونت ورزیدن بخشی از برنامهی روزانهشان است. با این حال قتل یکی از اعضای خانواده برایشان تجربهی مهیبی است. برادر کوچکتر (جلاد) بهتزده است و برادر وسطی وحشتزده. برادر بزرگتر که فرمان قتل را صادر کرده عصبی و بههمریخته است. مادر خانواده را که تنها کارش در زندگی ناله و نفرین است کسی آدم حساب نمیکند حتی خودش. فضای صحنه رعبآور است گرچه قتل مستقیما به تصویر کشیده نمیشود.
در خانه پدری با یک خانواده کاملا معمولی نسبتا برخوردار شهری طرف ایم. در هیچ یک از اعضای خانواده نشانهای از بیماری روانی دیده نمیشود. پدر خانواده ظاهرا دقت میکند که همسرش غصه نخورد. حتی در صحنههای بعدی جایی برای کتک خوردن نوهاش بسیار دلسوزی میکند. اما کشتن و دفن کردن دختر خانواده در خانه در نهایت خونسردی و آرامش انجام میشود. حتی خود دختر وقتی از نقشهی پدر و برادرش باخبر میشود رفتارش بیشتر شبیه بچهای است که قرار است مثلا چند ساعت تنبیه شود. در یک فضای کاملا روزمره و عادی قتل به وضوح به تصویر کشیده میشود و حتی صدای خرد شدن جمجمهی دختر به گوش میرسد اما بر خلاف تماشاگران، این واقعه روی پدر و برادر مقتول هیچ تاثیری نمیگذارد. به جز مادر، اعضای دیگر خانواده هم بعدها از این ماجرای مهیب چندان متاثر نمیشوند.
با این اوصاف، فضای فیلم خانه پدری به جای آن که رئالیستی باشد سورئالیستی و مالیخولیایی از آب درآمده است. تناقضهای رفتاری از یک طرف و سطحی و تکبُعدی بودن شخصیتها و رویدادها از طرف دیگر به گونهای است که گویی دارید یک خواب آشفتهی نامربوط میبینید. به جای این که به فکر فرو بروید، پریشان و سردرگم میشوید. تماشاگر ایرانی به واسطهی زندگی در این کشور میداند کشتن دختر خانواده و دفن کردناش در زیرزمین خانه یک اتفاق روزمره در سراسر ایران نبوده و نیست اما تماشاگر خارجی با این فیلم به راحتی میتواند دچار این تصور بشود. چون فیلمساز در جهت تقویت نمادگرایی فیلم همهی آن رفتارهای عجیب و غریب را عام و تعمیمپذیر نمایانده است.
در واقع شخصیتپردازی و درام و منطق همه فدای نمادگرایی شده است. مثلا با تاکیدی که پدر روی پنهان کردن ماجرا دارد معلوم نیست اساسا چرا به کشتن دخترش تن داده است. چون اگر مسالهی او پاک کردن لکهی ننگ از ناموساش باشد قاعدتا میبایست آن را با افتخار جار میزد _ چنان که میدانیم در قتلهای ناموسی اتفاق میافتد. از طرفی در حالی که مسالهی فیلم مردسالاری در منتها درجهی آن یعنی تا حد دخترکشی است، مناسبات درون خانواده چندان مردسالارانه نیست. پدر دخترکش از همسرش حساب میبرد و به فرزندان و نوههای دختر توجه دارد. دخترهای خانواده حضوری پررنگتر از پسران دارند و نسل جدیدشان گرچه در بزرگسالی به خاطر تشر کوچکی از پدر ممکن است شلوارشان را خیس کنند اما حضور اجتماعی فعالی دارند و پدرشان هم از شان پشتیبانی میکند.
به نظر میرسد کیانوش عیاری در خانه پدری به موضوعی پرداخته که هیچ تصور روشنی از آن ندارد و پیش از آن که دربارهی آن پژوهیده یا حتی کمی به آن اندیشیده باشد تحت تاثیر یک خبر کوتاه تکاندهنده دستبهکار تدوین و انتشار مانیفستی فوری شده است. نتیجه، فریادی بلند اما بیمعناست.
پاسخها