Forum Replies Created

Page 1 of 2
  • روشنک پرویز

    Member
    2021/09/11 at 7:04 ب.ظ in reply to: آموزش فیلمنامه نویسی

    از کجا شروع کنیم ؟

    شاید ساده ترین راه فراگیری چگونه نوشتن فیلمنامه خواندن کتابها و نشریات حاوی فیلمنامه هستند، که خوشبختانه امروزه در کتابخانه ها و فروشگاههای کتاب و سایر مراکز عرضه ی محصولات فرهنگی به فراوانی و ارزانترین قیمت در دسترس قرار دارند.

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/09/11 at 7:00 ب.ظ in reply to: آموزش فیلمنامه نویسی

    مراحل تهیه فیلم در ایران

    1- خلاصه نویسی طرح

    2- تهیه فیلمنامه از روی طرح

    3- ثبت فیلمنامه در بانک فیلمنامه ی خانه ی سینما ایران

    4- تصویب و تایید فیلمنامه از معابر تولیدی و نظارتی

    5- دکوپاژ یا برنامه ریزی تولید فیلم از روی فیلمنامه

    6- برآورد هزینه و امکانات مورد نیاز

    7- تامین و تهیه امکانات و عوامل مورد نیاز تولید

    8- تعیین و انتخاب لوکیشن یا مکان فیلم برداری

    9- ضبط و فیلم برداری

    10- بازبینی و تدوین نهایی جهت اکران اولیه و اخذ مجوز پخش از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی.

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/09/11 at 6:54 ب.ظ in reply to: داستانهای ترسناک و جنایی

    یک روز صبح یکشنبه

    آیدا همیشه صبح زود ساعت هفت به کلیسا می رفت و معمولا هنگامی که مشغول صبحانه خوردن بود صدای زنگ کلیسا را به خوبی می شنید. اما امروز صبح او در حالی صدای این زنگ را شنید که هنوز در رخت خوابش بود . آیدا به این موضوع فکر کرد که : این صدای زنگ به این معنا است که امروز دیر به کلیسا می رسم.

    سپس از رخت خوابش پایین آمد و خیلی سریع لباسهایش را پوشید و بدون آنکه صبحانه اش را بخورد و به ساعتش نگاه بیندازد به سمت کلیسا حرکت کرد. هوا هنوز تاریک بود و اما تاریک بودن هوا در این وقت سال کاملا طبیعی بود، اما آیدا تنها فردی بود که در خیابان حضور داشت و تنها صدایی که به گوش می رسید صدای قدم زدن و پاشنه های کفش های خودش در پیاده روی شهر بود.

    او به این موضوع فکر کرد که شاید بقیه مردم در کلیسا باشند و در همین بین از میان قبرستان عبور و سپس بی سر و صدا وارد کلیسا شد و صندلی را پیدا کرد و بر روی آن نشست. اما زمانی که سرش را بالا آورد نفسش بند شد زیرا کلیسا مملو از مردمی بود که تا حالا هیچ کدام از /انها را ندیده بود.

    اما زنی که در کنار دستش نشسته بود کمی آشنا به نظر می رسید.آیدا لبخندی زد و گفت : اوه آره اون جوزفین کر هست. اما اون که مرده . اون یه ماه پیش مرد!

    با فهمیدن این موضوع آیدا بسیار نگران شد و دوباره به اطرافش نگاهی انداخت و وقتی که چشمانش را مقداری تیزتر کرد متوجه افراد سیاه پوشی شد که سرهایی شبیه به اسکلت داشتند و با خودش فکر کرد که شاید این محفل، محفلی برای مردگان باشد و در واقع همه اعضای این جمع فوت کرده اند جز آیدا.

    در این بین متوجه شد که جمعی از افراد آن محفل به او خیره شده اند و در حالی که با عصبانیت به او نگاه می کنند به او می فهمانند که به جمعی وارد شده است که هیچ ربطی به او ندارد. در این بین جوزفین کر به سمت آیدا آمد و در گوش او زمزمه کرد : اگر جونتو دوست داری همین الان از اینجا برو.

    آیدا لباسش را برداشت و سریعا کلیسا را ترک کرد و در حالی که اصلا به عقب نگاه نمی کرد با سرعت تمام به سمت خانه دوید ، در حالی که از میان قبرستان عبور می کرد افراد بسیاری به سمت آیدا می آمدند که قصد داشتند او را بگیرند و در گورستان در داخل قبرها بیندازند اما با دست و چنگ زدن فقط لباس و کت آیدا را از تنش خارج نمودند و او توانست که از دست مردگان جان سالم به در ببرد .

    مردگان دایم فریاد می زدند که : سریعا از اینجا دور شو، تو اهل اینجا نیستی ! تو برای اینجا نیستی فقط برنگرد و بیرون برو.

    آیدا نیز همانطور که اصلا جرات برگشتن نداشت به راهش ادامه داد و زمانی که از گورستان خارج شد و به شهر رسید آفتاب طلوع کرد و تمامی مردگان ناپدید شدند . اما آیا واقعا این اتفاق افتاده بود؟

    آیا آیدا تمام این اتفاقات را تجربه کرده بود؟ یا اینکه تنها خواب و خیال بود؟

    بعد از ظهر همان روز یکی از دوستان آیدا توانسته بود کت و لباسهای آیدا را که در داخل گورستان توسط مردگان از تنش خارج شده بودند را پیدا کند . بله آن لباسها واقعا تکه پاره شده بودند و این برای هر دوی آنها بسیار ترسناک بود.

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/07/10 at 4:10 ب.ظ in reply to: یک تکه از یک کتاب

    <div>

    ?? یا زیاد بخوانید یا اصلا نخوانید!

    کسانی که چند کتاب محدود خوانده اند، به متوهم ترین و خطرناک ترین انسانها تبدیل می شوند.

    زیرا تعصب شدیدی روی دانش اندکشان پیدا می کنند .

    کارل سیگن

    </div>

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/07/10 at 4:07 ب.ظ in reply to: یک تکه از یک کتاب

    دنیا خیلی زیباتر می شد :

    اگر مردم به جای دخالت در زندگیمان، به درک احساسمان می پرداختند .

    هوشنگ ابتهاج

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/07/10 at 3:54 ب.ظ in reply to: داستانهای ترسناک و جنایی

    ماشین سوخته
    فرد و جین هر دو در یک دبیرستان درس می خواندند اما تا شب کریسمس همدیگر ر ا ندیده بودند و همدیگر را نمی شناختند . اولین بار شب کریسمس موقع رقص همدیگر را دیده بودند. هر دو تنها به جشن آمده بودند. در همین چند دقیقه ی اول مهر جین حسابی به دل فرد افتاده بود. فکر کرد جین نجیب و مودب است. از همان دخترها که به ندرت سر راه آدم قرار می گیرند.
    آن شب تا می شد با هم رقصیدند و با هم آشنا شدند .
    ساعت یازده شد، جین گفت : من دیگه باید برم می شه لطفا منو تا یه جایی برسونی ؟
    فرد گفت : آره آره اتفاقا خودمم دیگه باید برم خونه .
    جین گفت : راستش توی راه که میومدم تصادف کردم و ماشینم خورد به یه درخت. حواسم پرت مهمونی شده بود، اصلا درختو ندیدم.
    سوار ماشین شدند کمی بعد به جاده ی جنگلی رسیدند . فرد تا به حال به جاده ی جنگلی نرفته بود، منطقه رو خوب نمی شناخت .
    جین گفت : همین جا پیاده می شم . از این جا به بعد جاده حسابی داغونه . بقیه اش رو خودم می رم.
    فرد اصرار نکرد، شاید برای اولین دیدار اصرار مودبانه نبود. ترمز کرد و نگه داشت .
    فرد دستش را داخل جیبش کرد و یک مشت پولک درآورد، آنها را رو به جین گرفت و گفت: اینها رو از جشن برداشتم. بگیرشون. مال تو .
    جین گفت: ممنونم. میزنم به موهام. نگاه کن ببین چطوره ؟
    فرد گفت : عالی شدی خیلی بهت میاد ! نظرت چیه گاهی همدیگه رو ببینیم ؟
    بریم بیرون، کافه ای ، سینمای، پارکی، جایی؟ هوم ؟
    جین گفت : آره خوبه حتما بهمون خوش می گذره . اما الان باید برم خیلی دیرم شده . بعدا می بینمت. ممنون که رسوندیم. خداحافظ.
    فرد گفت : مراقب خودت باش. خداحافظ. جین پیاده شد . فرد هم ماشین رو زوشن کرد و راه افتاد اما چند کیلومتری که رفت یادش افتاد فامیلی جین رو نپرسیده . حتی شماره تلفنش رو هم نداشت، برای همین فکری به سرش زد . باید برگردم لابد جاده اونقدرها هم که جین می گفت خراب نیست . آره برمی گردم.
    فرد دور زد و به جاده ی جنگلی رسید، دو طرف جاده درخت های قدیمی و سر به فلک کشده توی همدیگر رفته بودند. تا می توانست چشم دواند ولی اثری از آثار جین ندید.
    کمی جلوتر جاده پیچ می خورد، همانجا چشمش به لاشه ی سوخته ی یک ماشین افتاد . ماشین با درخت تصادف کرده بود و آتش گرفته بود . هنوز از ماشین سوخته دود بلند می شد . فرد از ماشین پیاده شد و نگاه کرد، انگار کسی توی ماشین بود. بیچاره راننده توی ماشین گیر افتاده بود و له و لورده شده بود. نفسش رو توی سینه حبس کرد و آب دهانش را به سختی قورت داد. با احتیاط کمی جلو رفت ظلمات شب جاده جنگلی رو بلعیده بود . به ماشین رسید، سرش را چسباند به شیشه ی ماشین . چشم تنگ کرد تا بهتر ببیند . باورش نمی شد. جین له و لورده پشت فرمون مرده بود . پولک هایی که فرد بهش داده بود توی تاریکی لا به لای موهاش برق می زد .
    نویسنده : آلوین شوآرتز

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/06/15 at 3:37 ب.ظ in reply to: داستانهای ترسناک و جنایی

    داستان اول :

    یک جای کار می لنگد

    نویسنده : آلوین شوآرتز

    صبح وقتی جان سالیوان به خودش آمد، یک جایی در یک خیابان وسط شهر راه می رفت، یادش نمی آمد در این محله چه کار داشته ، یادش نمی آمد چطور و با چه وسیله ای به آنجا رفته، حتی یادش نمی آمد قبلش کجا بوده! سالیوان اصلا نمی دانست ساعت چنده، غرق در فکر چشمش به یک زن افتاد. زن سرش پایین بود و سلانه سلانه قدم می زد، همین که نزدیک سالیوان شد، سالیوان بی خبر از همه جا جلوی زن را گرفت، لبخند زد و گفت : ببخشید خانم من ساعت ندارم! ساعت شما چنده ؟

    زن سرش را بالا گرفت اما تا چشمش به سالیوان افتاد جیغ بنفشی کشید و پا به فرار گذاشت. سالیوان بهت زده کمی توی خیابان پرسه زد. بقیه آدمها هم با دیدنش وحشت می کردن و پا به فرار میگذاشتن. بعضی ها تا سالیوان را می دیدند خودشان را گوشه ای، جایی یا پشت ساختمانی پنهان می کردند تا مردک بیچاره رد بشود و برود و بعضی دیگر هم فرار می کردن تا دست سالیوان بهشان نرسد . سالیوان گیج و کلافه و سردرگم با خودش فکر کرد : حتما یک جای کارم می لنگه . آره بهتره زودتر برم خونه .

    جلوی یک تاکسی را گرفت، راننده با گوشه ی چشم نیم نگاهی به سالیوان کرد، اما همین که چشمش به سالیوان افتاد پایش را روی گاز گذاشت و فرار را به قرار ترجیح داد.

    جان سالیوان گیج شده بود، سر درنمی آورد. هراس و وحشت عجیبی به وجودش افتاده بود. فکر دیگری به سرش زد : باید زنگ بزنم خونه تا کسی بیاد دنبالم.

    چند قدم دورتر باجه ی تلفنی بود، داخل باجه رفت و شماره ی خانه اش را گرفت. منتظر شد تا همسرش گوشی را بردارد، اما صدای غریبه ای را پشت خط شنید.

    سالیوان بهت زده پرسید : ببخشید، خانم سالیوان منزل هستن؟

    غریبه با صدایی غمگین گفت : خیر آقا. ایشون رفتن مراسم خاکسپاری. متاسفانه شوهرشون آقای سالیوان دیروز وسط شهر تصادف کردن و از دنیا رفتن.

    سالیوان به صورت خودش در شیشه ی باجه تلفن نگاه کرد، رد تصادف روی صورتش پیدا بود …

  • Writing Handلیان موریارتی

    لیان موریارتی در سال 1966 در سیدنی استرالیا به دنیا آمد . از کودکی علاقه زیادی به نوشتن داشت و توانست در بزرگسالی به آرزویش تحقق بخشد .

    کتاب دروغهای کوچک بزرگ در سال 2014 پر فروش ترین کتاب نیویوزک تایمز شد و شهرت زیادی برای نویسنده کسب کرد.

    از کتابهای : سه آرزو ، آنچه آلیس از یاد برد و راز شوهر هستند که از پر فروش ترین های نیویورک تایمز و آمازون هستند.

    تجربه ی خودم در مورد آثار نویسنده :

    من تا حالا موفق شدم فقط کتاب دروغهای کوچک بزرگ رو از این نویسنده مطالعه کنم و می تونم بگم رمانی بسیار جذاب، غافلگیر کننده و حتی می ه گفت نکته های ریز اما مهم روانشناسی هم ئاره که به درد هرشخصی می خوره . این کتاب رو مطالعه کنید . مطمین باشید پشیمون نمی شید.

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/06/11 at 7:51 ب.ظ in reply to: کاخ های قاجاریه در گذر زمان

    کاخ گلستان

    با توجه به تالاری به همبن اسم گلستان گذاشته شد .

    این کاخ از زمان صفویه تا قاجار تغییرات زیادی داشته است ام بیشترین تغییرات را در زمان آقا محمد خان قاجار داشته است .

    نام شاهان ساکن در کاخ

    آغامحمدخان قاجار

    فتحعلی شاه قاجار

    محمدشاه قاجار

    ناصرالدین شاه قاجار

    مظفرالدین شاه قاجار

    محمدعلی شاه قاجار

    احمدشاه قاجار

    رویدادهای تاریخی که در این کاخ رخ داده اند :

    تاجگذاری پادشاهان قاجار از جمله احمدشاه بر تخت مرمر

    تاجگذاری مظفرالدین شاه قاجار در عمارت بادگیر

    گشایش مجلس یکم در ۱۸ شعبان ۱۳۲۴ ق با حضور شاه در اتاق برلیان عمارت گلستان

    برپایی مجلس مؤسسان در آذر ۱۳۰۴ برای انقراض سلسله قاجار و استقرار سلطنت پهلوی در تکیه دولت[۵]

    نخستین جلوس رضاشاه در ۱۳۰۴ ش بر تخت مرمر

    تاج‌گذاری رضاشاه در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ ش در تالار سلام

    تاج‌گذاری محمدرضا پهلوی در ۴ آبان ۱۳۴۶ ش در تالار سلام

    بناهای موجود در کاخ

    شمس‌العماره

    تالار سلام

    تالار آینه

    ایوان تخت مرمر

    تخت مرمر

    حوضخانه

    کاخ ابیض

    خلوت کریمخانی

    عمارت بادگیر

    تالار عاج

    تالار الماس

    تالار برلیان

    حوضخانه عمارت بادگیر

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/06/08 at 4:48 ب.ظ in reply to: دفترت را خط کشی کن

    ??درسی که از یک فیلم تکراری گرفتم


    ?چندی پیش در یک کلاس موسیقی ثبت نام کردم تا نواختن سازی را که از کودکی دوست داشتم یاد بگیرم .

    با عشق و علاقه ی فراوان و حتی هیجان خیلی زیاد در کلاسی ثبت نام کردم که استادش ادعای زیادی در دانش موسیقی داشت و با افتخار اعلام می کرد که تمام سازها را بلد است و آنها را آموزش می دهد .من هم خوشحال از اینکه استاد توانمندی دارم کلاسم را آغاز کردم، جلسه ی اول و دوم آموزش تنبک به خوبی و خوشی برگزار شد و من بعد از ساعت کلاس شروع به تمرین کردم و حتی از تمرین لذت بردم .

    و اما به هفته ی سوم و جلسه ی سوم رسیدیم . درس جلوتر رفته بود سخت تر شده بود و یادگیری من کند تر شده بود و نیاز داشتم استاد دو سه باری درس را تکرار کند تا یاد بگیرم . همان زمان بود که در رعایت فاصله بین نواختن ریتم اشتباه کردم و استاد گرامی با یک فریاد عصبانی من را شوکه کرد و برای چند ثانیه مکان و زمان را به کلی فراموش کردم و بعد از آن بغض شدیدی سرتا سر وجودم را گرفت . از کلاس بیرون آمدم و از کلاس و استاد و ساز و حتی خودم متنفر شدم . جلسات بعدی را به بهانه های مختلف کنسل کردم و در ساعتی که باید سرکلاس وقت می گذراندم خودم را با تماشای فیلم های تکراری سرگرم می کردم، تا یکی از همین زمانها و در یکی از همین فیلمهای تکراری یکی از بازیگران شروع به نواختن تنبک کرد و من حرکت دستهایش را تماشا کردم . بعد از چند دقیقه سازی را که هفته ها با آن قهر بودم برداشتم و دقیقا حرکات دست نوازنده را تکرار کردم و دیدم که می توانم یک ریتم را بدون نگاه کردن به نت از حفظ بنوازم .

    چندین و چند بار این کار را کردم و دیدم که دوباره سازم را دوست دارم، خودم را دوست دارم اما از استاد و کلاسش همچنان متنفرم !

    چند روز بعد برای گرفتن جزوه ای پیش استاد رفتم و در آموزشگاه منتظر شدم تا کلاسش تمام شود همان وقت بود که گفت و گوی میان پدر و مادران دو هنر جوی دیگر را شنیدم.

    خانمی که دخترش در اتاق موسیقی بود و در حال آموزش بود رو به پدر پسری که کلاسش چند دقیقه ی دیگر شروع می شد پرسید :

    – پسرتون چند وقته تنبک می زنه ؟

    – الان دوساله .

    – راضی هستید ؟

    – بله ولی برای پیشرفته تر شدنش می برمش جای دیگه

    – آخه آقای واو گفته تا عید سنتور دخترمو تموم می کنه و بهش تنبک یاد میده.

    – خانوم ماه دیگه عیده . دختر شما هنوز خیلی مبتدیه . پسر بزرگ من چهار ساله سنتور می زنه هنوز استادش بهش نگفته که تمومه .

    خانوم و آقا چند دقیقه در سکوت و با تعجب به هم نگاه کردند . من بدون کلامی از آموزشگاه خارج شدم و به خانه برگشتم . در اینترنت جستجو کردم و کلیپ های مربوط به آموزش تنبک را دانلود کردم ! چه چیزهای مهمی که استاد باید همان جلسات اول به من می گفته و نگفته .

    دوباره از اول شروع کردم، سازم را بغل کردم و نوازشش کردم. نواختم نواختم نواختم…

    و دیگر هیچ کس سرم داد نزد !

    استاد من نه تنها معلم خوب و توانایی نبود بلکه برای سیر کردن هر هنرجویی از ساز موردعلاقه اش یک کاربلد حرفه ای بود .

    اگر آن روز بر حسب اتفاق دوباره سازم را بر نمی داشتم و ریتم نوازنده ی فیلم را تقلید نمی کردم تا ابد از ساز و نواختنش متنفر می ماندم .

    من فقط راه و شخص اشتباهی را انتخاب کرده بودم.

    وقتی راهی را برای رسیدن به هدفی انتخاب می کنید و آن راه دلسردتان می کند هدفتان را رها نکنید، راهتان را عوض کنید .

    نوشته ی : سارا ذوالریاستین

    مدرس و مربی مهارت های زندگی

  • صادق هدایت

    (۲۸ بهمن ۱۲۸۱ – ۱۹ فروردین ۱۳۳۰)

    صادق هدایت نویسنده و مترجم روشنفکر ایرانی بود . او یکی از پیشگامان داستان نویسی نوین ایرانی بود .

    صادق هدایت در ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ در پاریس در ۴۸ سالگی خودکشی کرد و چند روز بعد در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز شهر پاریس به خاک سپرده شد.

    آثار:

    علویه خانم . بوف کور . سه قطره خون . وع وع صاحاب. داش آکل. آیینه شکسته . طلب آمرزش . صورتک ها . سگ ولگرد . هوس باز . زنده به گور . سایه روشن و ….

    (در این پست من از معروف ترین آثار صادق هدایت نام بردم )

  • فیودور داستا یوفسکی

    زادهٔ ١١ نوامبر ١٨٢١ – درگذشتهٔ ٩ فوریهٔ

    یک نویسنده ی مسهور و فوق العاده از روسیه .ویژگی منحصر به فرد آثار او روانکاوی و بررسی زوایای روانی شخصیت‌های داستان است.

    از نظر خیلی ها او بزرگترین نویسنده روانشناختی جهان است . اکثر شخصیت های داستان او مردمی خسته از زندگی و درگیر با مشکلات روانی حاصل از زندگی سخت هستند .

    فهرستی از رمانها :

    (۱۸۴۶) بیچارگان (رمان کوتاه)
    (۱۸۴۶) همزاد(رمان) (رمان کوتاه)
    (۱۸۴۷) خانم صاحبخانه (رمان کوتاه) (بانوی میزبان)
    (۱۸۴۹) نیه توچکا (ناتمام)
    (۱۸۵۹) رؤیای عمو (رمان کوتاه)
    (۱۸۵۹) روستای استپانچیکو
    (۱۸۶۱) آزردگان (تحقیر و توهین شدگان)
    (۱۸۶۲) خاطرات خانه اموات
    (۱۸۶۴) یادداشت‌های زیرزمینی (رمان کوتاه)
    (۱۸۶۶) جنایت و مکافات
    (۱۸۶۷) قمارباز (رمان کوتاه)
    (۱۸۶۹) ابله
    (۱۸۷۰) همیشه شوهر (رمان کوتاه)
    (۱۸۷۲) جن‌زدگان
    (۱۸۷۵) جوان خام
    (۱۸۸۰) برادران کارامازوف

    فهرستی از داستانهای کوتاه:


    در پانسیون اعیان
    (۱۸۴۶) «آقای پروخارچین»
    (۱۸۴۷) «رمان در نُه نامه»
    (۱۸۴۸) «شوهر حسود»
    (۱۸۴۸) «همسر مردی دیگر»
    (۱۸۴۸) «همسر مردی دیگر و شوهر زیر تخت» (تلفیقی از دو داستان قبلی)
    (۱۸۴۸) «نازک‌دل»
    (۱۸۴۸) «پولزونکوف»
    (۱۸۴۸) «دزد شرافتمند»
    (۱۸۴۸) «درخت کریسمس و ازدواج»
    (۱۸۴۸) «شب‌های روشن (داستان کوتاه)»
    (۱۸۴۹) «قهرمان کوچولو»
    (۱۸۶۲) «یک داستان کثیف» یا «یک اتفاق مسخره»
    (۱۸۶۵) «کروکدیل»
    (۱۸۷۳) «بوبوک»
    (۱۸۷۶) «درخت کریسمس بچه‌های فقیر»
    (۱۸۷۶) «نازنین»
    (۱۸۷۶) «ماریِ دهقان»
    (۱۸۷۷) «رؤیای آدم مضحک»
    () «دلاور خردسال»

    تجربه ی من از مطالعه آثار داستایوفسکی :

    اولین کتابی که از فیودور داستا یوفسکی خوندم کتاب جنایات و مکافات بود . اون زمان هنوز در سنین نوجوانی به سر می بردم و آشنایی با این نویسنده تحول بزرگی در من ایجاد کرد. قبل از اون همیشه دنبال رمان های عاشقانه بودم که یه سرانجام خوشی داشته باشه و فقط سرگرمم کنه . اما عشق و علاقه ی واقعی من به ادبیات از زمان شناختن این نویسنده شروع شد . هر کسی که ادعای کتاب خوانی و مطالعه داره باید حتما جنایات و مکافات رو بخونه چون تازه از اون موقع است که تفاوت قلم نویسنده ها رو متوجه می شه .

    بعد از اون کتاب ابله، شب های روشن و مردم فقیر رو هم خوندم . شاید از خوندن داستان شب های روشن سالهاست که می گذره اما هنوز که هنوزه توی شرایط مختلف یادش می افتم بهتون پیشنهاد می کنم شب های روشن رو حتما بخونید تا به دنیای جدیدی وارد بشید و درس جدیدی برای زندگی یاد بگیرید .

  • نام نویسنده : لوسی فولی Lucy Foley

    ژانر : جنایی معمایی

    آثار چاپ شده :

    میهمانی شکار

    فهرست میهمانان

    توضیحات :

    میهمانی شکار اولین رمان معمایی نویسنده بریتانیایی، است که در ایران با رمان پر مخاطب فهرست میهمانان معرفی شد .

    او دانش آموخته ی رشته ی ادبیات انگلیسی است و سالها ویراستار ادبیات داستانی بوده است .

    فولی در سال 2018 با الهام گرفتن از منظقه ای دور افتاده در اسکاتلند رمان میهمانی شکار را منتشر کرد ، رمانی که از همان ابتدا با استقبال بسیار خوب مخاطبان مواجه شده و پیوسته در فهرست پر مخاطب های ساندی تایمط قرار داشته است .

    تجربه ی شخصی من از مطالعه کتابهای فولی:

    راستش من عاشق اینم که وقتی یک رمان جنایی رو مطالعه می کنم، حسابی غافلگیر بشم و اگر داستان جنایی غافلگیر کننده و پیچ در پیچ نباشه خیلی از خوندنش لذت نمی برم . اما در مورد رمانهای لوسی فولی باید بگم بعد از اتمام کتابها برای چند روز حسابی ذهنم درگیر بود و همچنان حیرت زده بودم . پس به کسانی که مثل من فکر می کنن حتما حتما این رمان رو پیشنهاد می کنم .

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/06/02 at 4:02 ب.ظ in reply to: نمایش عروسکی

    تعریف نمایش عروسکی :


    نمایش عروسکی هنری است مستقل که تقلیدی از تياتر نیست و عروسک ها مینیاتوری از بازیگران زنده نمی باشند، زیرا نمایش عروسکی امکانات و عوامل خود را دارد .

    عروسک ها می توانند در قالب هر نوع نمایش مانند :

    تراژدی، کمدی، ایرا، کمدی موزیکال، باله، پانتومیم و حتی اعمال اکروباتیک و چشم بندی به نمایش درآیند.

  • روشنک پرویز

    Member
    2021/06/02 at 3:58 ب.ظ in reply to: نمایش عروسکی

    عروسک چیست ؟

    وقتی از عروسک سخن به میان می آید، در ذهن عامه بلافاصله شییی به عنوان بازیچه کودکان تداعی می شود.

    نگاهی گذرا به پیشینه ی کاربرد عروسک در زندگی انسانها نشان می دهد که عروسک به معنی تمثال بی جان از بنی آدم از هزاران سال پیش تنها نه بعنوان بازیچه ی کودکان ، بلکه به گونه ی نمادین در زندگی انشان ها نقش داشته است .

    در گذشته بسیار دور ، انسانها از اشیای کوچکی که به شکل انسان و یا حیوانات گوناگون در قالب عروسک ، از چوب ، سنگ و … ساخته شده بود برای مقابله با مشکلات بهره می گرفتند .

    انسان نخستین همچون کودکان عروسک را به کار می گرفت و بسیاری از نیازها و کمبودهای خود را با آن در میان می نهاد . در واقع انسان نخستین در این اشیا و مجسمه های بی جان قدرتی جادویی تصور می کرد، چه بسا آن را نماد دشمن خویش می پنداشت و برای انتقام، سوزنی بر قلب بی حرکت آن عروسک می گذاشت . به خیال اینکه دشمن خویش را نیز بدین گونه به چنگ خواهد آورد و رام خواهد نمود .

Page 1 of 2