idealist
Forum Replies Created
-
کتاب Human Errors از Nathan Lents.
کتابی فوقالعاده که به زبون ساده ما انسانها رو به شکل دیگه بررسی/نقد میکنه. ما موجودی عالی و بی نقص نیستیم، چه خصوصیات فیزیکی و چه توانایی ذهنی.
مطلب کتاب به صورت خیلی خلاصه:
١. نزدیک بینی ناشی از خطای طراحی چشمه. کره چشم بزرگه و تصاویر قبل از رسیدن به انتها، متمرکز میشن.
٢. در مقایسه با سگ و گربه، چشم انسان تعداد نور بیشتری را میبینه اما قدرت دید سگ و گربه در شب بهتره.
٣. طراحی غیردقیق شُش ما باعث شده تا در هر نفس، میزان زیادی هوا همچنان در شش باقی بمونه و بازدهیش کم باشه. به همین منظور لازمه تا گاهی نفس عمیق بکشیم.
۴.اجداد ما حدودا ۶میلیون سال قبل از خانواده میمونها و جدا شدن و راست قامت شدن اولین تفاوت بود. آناتومی انسان بسیار دقیق هست و شکی در اون نیست. اما ایراداتی همچنان وجود داره چرا که فرصت کافی برای تطبیق با این تغییرات رو نداشتیم، به خصوص تغییر از دنیای شکارچی بودن به دنیای مدرن. رباط صلیبی در زانوی ما استحکام کافی نداره. هیچ راهی مناسبی برای تقویتش در صورت پارگی و راهی برای ترمیمش جز جراحی وجود نداره. پارگی اون هم کم و بیش شانسیه.
۵.احتیاجات غذایی انسان به املاح و مواد معدنی مختلف بیش از هر موجود دیگه ای هست. در حالیکه حیوانات توانایی تولید اونها را دارن، تغذیه انسان باید موارد لازم رو پوشش بده. نظیر ویتامین C، تقریبا همه جانوران میتونن در بدن تولید کنند، جز انسان و چند پستاندار دیگه.
ک عاملی که دریانوردی رو در گذشته مرگ آور میکرد عدم آگاهی نسبت به اهمیت ویتامین C بود. چرا که غذای دریانوردا فاقد ویتامین C بود. تا اینکه با آزمون و خطا فهمیدن نارنج و پرتغال واسه دریانوردی مفیده!
۶. نقص دیگه طراحی، تولید ویتامین ارزشمند B در روده بزرگ ما هست در حالیکه جذب اون تو روده کوچیک ممکنه. در نتیجه همش دفع میشه!
٧. ما توانایی تولید ٩تا از ٢٠امینو اسید لازم رو از دست دادیم. جهشهای تصادفی تکاملی، اگر مزیتی داشته باشند موندگار میشن. در مورد ما، مزیتی نداشت و تصادفی بود اما چون قادر به تأمین از طریق غذا بودیم موندگار شد.
٨. آدمها چون میتونن زیاد غذا نمیخورن، زیاد میخورن چون اینجوری طراحی شدن. حس ما به غذا با فیزیولوژی ما هنوز سازگار نشده، به همین دلیل طوری غذا میخوریم که انگار آخرین وعده است.
٩. اجداد ما بعد از گذراندن دوران کودکی، یک نوع پروتیین به نام آنتیبادی در بدنشون تولید میشد که در برابر ویروس و باکتری محیط محافظت میکرد. اما سیستم ایمنی ما به زمان زیادی برای توانمند شدن نیاز داره. در همین زمان رشد سیستم ایمنی تو بچه ها، عموما عفونت از سیستم ایمنی جلو میزنه. واسه همین بچه ها بیشتر مریض میشن و وقتی هم سیستم ایمنی تصمیم میگیره واکنش نشون بده، شدیدتر هست (تب تو بچه ها شدیدتره). در کل مریضیهایی که ما بهش مبتلا میشیم، بیشتر از حیوانات خونگی و بسیار بیشتر حیوانات وحشی هست. انگاری ساخته شدیم تا مریض بشیم!
١٠. در مواردی خود سیستم ایمنی عامل بیماری هست نظیر لوپوس و گِرِیوز. حساسیت هم واکنش اشتباه سیستم ایمنی به یک عامل خارجی (آنتی ژن) بیخطر هست. بعضی مطالعات نشون داده پاستوریزه نگه داشتن بچه باعث ضعف سیستم ایمنی و حساسیت بیشترش در آینده میشه.
١١. میزان سرطان رو به افزایشه، بیشتر به این خاطر که آدمی از عوامل دیگه نمیمیره تا سرطان بیاد سراغش. سرطان هم خودیه و از گیج شدن سلولها در انجام دستورعمل مربوط به خودشون و رشد بی رویه هست. که در نهایت منجر به اختلال عملکرد عضو مربوطه میشه. طعنه آمیز اینه که، سرطان نتیجه یک مکانیزم بسیار حیاتی در زندگیه، جهش/mutation. هر ارمغان بزرگی که تکامل برای حیات داشته نتیجه جهش بوده. از منظر تکاملی، جهش (که یک جور خطا در سیستم هست) منجر به تنوع گونه و ادامه حیات میشه. ‘توانایی DNA در مرتکب شدن به یک خطای خیلی کوچیک، بسیار حیرت انگیز و قابل ستایشه که اگر نبود حیات تنها به صورت باکتری وجود داشت’
١٢. بدن و مغز انسان در طی ١٢٠٠٠ سال گذشته تغییر چندانی نکرده، و به عبارتی ما به صورت سخت افزاری برای دنیای امروز ساخته نشدیم. این موضوع بیشتر در برداشت ما از دنیا نمود پیدا میکنه. ما به جهتگیری انتزاعی (cognitive bias) مبتلا هستیم، چرا که دنیا رو اون طور که مغز نشون میده میبینیم نه اون شکلی که واقعا هست. مغز تمایل داره در کمترین زمان ممکن با قالبهایی که از قبل داره، یک برداشت به خورد ما بده.١٣. خطای confirmation bias: علاقه به تایید چیزهایی که از قبل میدونیم. به همین دلیل، دید سیاسی اجتماعی مردم بسیار سخت عوض میشه، فارغ از ادله ای که ارایه میشه. (هیچکس تو دعوای توییتری نظرش عوض نمیشه)
١۴. خطای gambling fallacy: قماربازی که فکر میکنه یک اتفاق تصادفی شانس بیشتری داره، اگه مدتی پیش نیومده باشه. و برعکس. کلا آدمی نقش شانس و تصادف رو در خلقت خیلی جدی نمیگیره. پدیده های تصادفی مستقل از هم، واقعا از هم مستقل هستند!
١۵.خطای anchoring bias: اهمیت اولین ورودی اطلاعاتی که به ما میرسه، مستقل از اینکه چقدر صحت داره، بیشتره.
١۶. وابستگی به حادثه ها anecdote: حکایتها و تجربیات ما رو بیشتر قانع میکنند تا آمار. چرا که ما توانایی همذات پنداری و تصویرسازی تجربه و حکایت رو داریم، اما با اعداد و داده نمیتونیم ارتباط برقرار کنیم.
یکی از دوستام برادرش به خاطر عبور از چراغ زرد/قرمز تصادف کوچیکی کرد. دوستم موقع عبور از چهارراه خیلی مراقبه اما فاصله با ماشین جلو رو رعایت نمیکنه، در حالیکه دومی بسیار خطرناکتره.
١٧. اگر شخصی تا ٢۵سالگی سیگارنکشه، احتمال اینکه سمت سیگار بره خیلی کمه چرا که به بلوغ فکری کافی رسیده. تو ذهن نوجوونها کسی که مثلا سیگار میکشه و مواد مصرف میکنه حتما آدم ریسک پذیر و شجاعیه. خطا از این واضحتر؟!
١٨. دو وضعیتی بودن بشر: که اوج تجربه بشری هست. انسان میتونه در لحظه از موجودی دوست داشتنی و بامحبت به موجودی بیرحم و خشن تبدیل بشه. اجداد ما که این دو حالت رو مدیریت میکردند، برنده نزاعها بودند.
چند نکته جالب دیگه از فصلهای اخر کتاب:
یکی از مشاهده های داروین این بود که همه ارگانیسمها به صورت پیوسته و تعداد زیاد تولید مثل میکنند، اما جمعیت اونها نسبتا ثابته. نتیجهای که گرفت این بود که زندگی و بقا واقعا سخته! خیلیها شکست میخورن.
موجودات زنده از جمله انسان به تولید مثل به چشم یک هدف تکاملی، بقا نسل، و انتقال ژن نگاه نمیکنن. هدف ما از نگهداری و پرورش فرزند، غریزه عمیق پدر-مادری است. اما این واقعیت همچنان معتبره که ما برنامه ریزی شدیم تا ژنهامون رو انتقال بدیم.
توانایی پایین انسان(در مقایسه با دیگر ارگانیسمها) در امر تولیدمثل، در واقع یک امتیاز هست تا بچه های به دنیا اومده شانس بیشتری برای زندگی داشته باشند. اما با اهلی کردن حیوانات،ساکن شدن و زندگی اجتماعی در کنار دیگر انسانها، باروری پایین انسان کاملا جبران شد.
ممکنه که natural selection دیگه موتور محرک تغییر انسان نباشه اما تکامل، تغییر ژنتیک در طول زمان، همچنان جریان داره. تنها ثابت موجود در دنیا ‘تغییر’ هست.
-
بررسی کتاب Deep Work
این کتاب به بررسی و ارایه روشهای افزایش بازدهی در محیطهای کاری و پراغتشاش میپردازه. با مثال از بیل گیتس و جیکی رولینگ، ادعا میکنه به کارگیری تفکر عمیق، بازدهی فعالیتها رو به شکل مطلوبی افزایش میده.
در جهان پرتلاطم و رقابتی امروز ٣ دسته آدم موفق میشن و در بازار کار دووم میارن: کسانی که به خوبی و موثر با هوش مصنوعی و علوم جدید داده و پردازش سروکار دارن، کسانی که در کاری که انجام میدن تخصص بالایی دارن و کسانی که ثروت زیادی دارن.
یادگیری سریع موضوعات جدید، نیاز به تمرکز بالا بدون حواسپرتی داره.
دنیای پر از نویز امروزی توانایی تمرکز رو از ما گرفته، و حواسپرتی مداوم از کار به صورت یک اعتیاد در اومده. فعالیتهای زود بازده زیادی هستن که ما رو به دوری از تمرکز تشویق میکنن، نظیر شبکههای اجتماعی.روشهای که توصیه میکنه:
به سادگی تسلیم شدن در برابر حواس پرتی کاغذ ما رو شرطی و به نوعی معتاد میکنه. مقاومت ما بسیار پایین میاد به شکلی که توانایی تمرکز رو به کل از دست میدیم. راهحل برنامه داشتن هست، به صورت مکتوب مثلا. در یک ساعت مشخص تلفن و ایمیل رو چک کردن.شرطی کردن مغز به تمرکز مثل وزنه زدن و تقویت عضلات سخت هست و به انرژی نیاز داره. تو یک بررسی، یک دستگاه به داوطلبان دادن که به صورت تصادفی در طول روز از آنها میپرسید که مشغول چه کاری هستند و میزان رضایتشون چقدره. نتایج نشود داد بیشترین رضایت درونی زمانی هست که فرد مشغول انجام کاری هست که با حداکثر توانایی ذهنی یا فیزیکی به یک نتیجه دیدار و ارزشمند برسه. نویسنده نتیجه میگیره که بهترین حالت انسان زمانی هست که در یک فعالیت چالشی غرق بشه.
این امر تمرکز بالایی میطلبه اما مانعی که هست که تغییر توجه به فعالیتهای سطحیه. که عمدتا شامل اینترنت گردی، موسیقی، تلویزیون و شبکههای اجتماعی میشه. اراده ذهنی آدمها محدود است و توانایی مقاومت زیادی در برابر حواسپرتی نداره. مبحث مورد اشاره بعدی کارهای نیمه تمام هست که همیشه فضایی رو در ذهن ما اشغال میکنه.برای هر کار نیمهتمام باقی مونده باید یک برنامه مشخص برای اتمامش داشت.از موازی کاری باید اجتناب کرد.برای رسیدن به بازدهی بالا باید برنامه ما دو حالت داشته باشه یا کار با تمرکز بالا بدون حواسپرتی یا استراحت مطلق بدون فکر کردن به کارها.
باید گاهی از اینکه حوصله ما سر بره استقبال کنیم و از خلوت کردن با خودمون نترسیم. اگر هر جایی که چند دقیقه معطل هستیم از گوشی استفاده کنیم، فعالیتهای سطحی عادت ذهن میشه که در تناقض با تمرکز عمیق هست. در واقع ذهن عادت میکنه به محض مواجه با یک چالش سخت به فعالیت سطحی نظیر چک کردن گوشی روی بیاره. یکی از نشانههای تنبل شدن ذهن این هست که در هنگام مواجهه با یک موضوع سخت، به جای پرداختن به اون، چیزی رو که میدونیم یادآوری و مرور میکنیم. بهترین روش برای جلوگیری از اتلاف وقت این هست که اول عوامل حواسپرتی، اعتیاداور بودن شبکههای اجتماعی و اثر مخربشون بر تواناییهای ذهن رو بشناسیم، و دوم برنامهریزی داشتن برای هر دقیقه از زندگی هست. این برنامهریزی به معنای محدود کردن زندگی نیست بلکه آگاهی از گذر زمان و هدایت روند زندگی به سمت پیشرفت هست.
- This reply was modified 3 years, 7 months ago by idealist.
-
<div>گِرنیکا (Guernica)
</div>پیکاسو از آن دست هنرمندانی بود که در دوران زندگی خود به شهرت رسید. هنرمندی که در سالهایی که جهان درگیر جنگ بود و بسیاری صفحات تاریک تاریخ را رقم میزدند، از صلح دفاع و برای هنر زندگی کرد.
در سال ۱۹۳۶ جنگ داخلی اسپانیا شروع شد و پیکاسو به عنوان چهرهای شناخته در آن برهه زمانی، جانب بیطرفی را نگه داشت. هرچند با وجود دوری پیکاسو از فضای خشن جنگ، نمیتوان از تأثیر این دوران تلخ بر آثاری که خلق می کرد، چشمپوشید.
یکی از معروفترین آثاری که پیکاسو در این دوره با موضوع جنگ خلق کرد، تابلوی «گرنیکا» در سال ۱۹۳۷ است. در این نقاشی میتوان به وضوح نومیدی و بیرحمی را مشاهده کرد.
با آغاز جنگ داخلی در اسپانیا، دولت آلمانِ نازی دهکدهای به نام گرنیکا را در شمال اسپانیا بمباران کرد. این در حالی بود که این دهکده از نظر نظامی و موقعیت جغرافیایی در شرایط مهم و استراتژیکی قرار نداشت.
بمباران گرنیکا به عنوان حمله به یک منطقه غیرنظامی در تاریخ جنگ جهانی دوم ثبت شد و این درحالی است که گفته میشود که هیتلر با این عملیات قصد امتحان کردن سلاحهای جدیدش را داشت؛ اما نتیجه این آزمون و خطا ویران شدن دهکدهای بود که صدای فریاد مردمان بیدفاعش را بلند کرد.
طبیعتا شنیدن چنین خبر هولناکی بر پیکاسو به عنوان هنرمندی با روحیه صلحطلب تاثیر بسزایی گذاشت. او با خلق این اثر تلاش کرد تا تاثیرات تلخ و جبرانناپذیر جنگ را بر زندگی مردم عادی نشان دهد. خیلی زود این اثر هنری به نماد صلح در قرن بیستم تبدیل شد و همچنان نیز یکی از معروفترین آثاری است که با این موضوع خلق شده است.
اثر هنری «گرنیکا» تصویری خلاصهشده از بمباران دهکده گرنیکا است. این اثر در ابعاد تقریبا ۳.۵ در ۷.۵ متر ترسیم شده است و یکی از مهمترین آثار هنری جهان به حساب میآید. برخی از کارشناسان هنری معتقدند که ابعاد بزرگ این اثر باعث تاثیرگذاری بیشتر آن شده است و این حس را به مخاطب القا میکند که جزئی از این اثر است؛ و به همین خاطر غمانگیز بودن این اثر هنری و درد چهرههای به تصویرکشده شده در آن را بهتر درک میکند.
در نگاه اول این اثر شلوغ و پر هرج و مرج است، اما دقیقتر که نگاه میکنیم، چهره زنی که فریاد می زند، مادری که فرزند بی جانش را در آغوش گرفته، مردی که در یک ساختمان شعله ور می سوزد و چهره های خشمگین و غمگین دیگر به وضوح مشخص است. تابلوی «گرنیکا» تفسیرهای بیشماری دارد. پیکاسو درباره این شاهکار هنری خود گفته است که این نقاشی فقط عکس العملی در برابر کشتار مردم بی گناه و حتی حیوانات بوده است.
چندی بعد از خلق این اثر، «گرنیکا» توسط دولت اسپانیا راهی سفر شد و در کشورهای مختلف به نمایش درآمد تا پیامآور صلح باشد. بسیاری از هنرمندان جهان به تأثیر از این اثر هنری دست به خلق آثار هنری گوناگونی با موضوع جنگ زدند. این اثر هماکنون در موزهای در شهر مادرید نگهداری میشود.
-
-
پیر آگوست رنوار، در ۲۵ فوریه سال ۱۸۴۱ در فرانسه متولد شد. او یکی از نقاشان سبک امپرسیونیسم بهشمار میرفت.
کارهای اولیه رنوار قابهایی امپرسیونیستی از زندگی واقعی بودند و رنگ و نور در آنها میدرخشید. در اواسط دهه ۱۸۸۰ او از این جنبش فاصله گرفت تا تکنیکی سازمان یافتهتر و رسمی را برای نقاشیهای پرتره و فیگور به ویژه با موضوع زنان بهکار گیرد.
سالهای اولیه
رنوار در یک خانواده صنعتگر به دنیا آمد. پدرش خیاطی بود که هفت فرزند داشت و در سال ۱۸۴۵ با خانوادهاش به پاریس نقل مکان کرد. رنوار در همان سنین کودکی استعداد خود را بروز داد. والدین او خیلی زود تواناییاش را شناسایی کرده و به او آموزش دادند. در سن سیزده سالگی او به کار در یک کارخانه چینیسازی مشغول شد و در آنجا یاد گرفت چطور بشقابها را با بوتههای گل تزئین کند. کمی بعد از آن او به نقاشی روی بادبزن و پنلهای پارچهای مشغول شد و حتی برای کلیساها نقاشی مذهبی میکشید. مهارت او و لذت عظیمی که از کارش میبرد خیلی زود متقاعدش کرد که به تحصیل در رشته نقاشی مشغول شود. او در سال ۱۸۶۲ با پول اندکی که پس انداز کرده بود، به گذراندن دوره طراحی و آناتومی در مدرسه «بوزار» و دوره نقاشی در استودیوی شارل گلیر (Gleyre)، نقاشی سوئیسی، پرداخت. اگر چه سبک آکادمیک او باب میل رنوار نبود اما به هر حال او شیوههای استادش را پذیرفت تا بتواند مهارتهای اولیه برای نقاش شدن را بهدست آورد.
رنوار با سه شاگردی که چند ماه بعد به استودیو قدم گذاشتند، رابطه نزدیکی پیدا کرد: آلفرد سیسلی، کلود مونه و فردریک بازی. هر چهار هنرجو رویای هنری را در سر میپروراندند که به زندگی نزدیکتر بود و از سنتهای گذشته آزاد است. ایدهآلهای مشترک این چهار مرد جوان خیلی زود به دوستی قویای منجر شد و برخی از نقاشیهای رنوار از این افراد به همین دوره بازمیگردد. در همین زمان در کارگاه دیگری در آکادمی سوئیس، هنرمندان جوانی مانند پل سزان و کامی پیسارو دغدغههای مشابهی داشتند. به کمک فردریک بازی، این دو گروه با یکدیگر ارتباط برقرار کردند.
ارتباط با امپرسیونیستها
شرایط، رنوار را به تلاش برای آزادی و تجربه در سبکش تشویق میکرد. سنتی که در آن زمان در نقاشی وجود داشت از این قرار بود که حتی نقاشی منظره نیز باید در استودیو انجام شود. در بهار سال ۱۸۶۴، چهار دانشجوی «گلیر»، بهطور موقت به بیشه فونتن بلو رفتند و در آنجا خود را وقف نقاشی مستقیم از طبیعت کردند. این بیشه قبلتر نیز هنرمندانی را به خود جلب کرده بود که از میان آنها میتوانیم به «تئودور روسو» و «ژان فرانسوا میه» اشاره کنیم. در سال ۱۸۶۳، ادوارد مانه قدمی شجاعانهتر برداشت: تابلوی «ناهار در چمنزار» رسوایی بزرگی به بار آورد زیرا موضوع و تکنیک بهکار رفته در آن روی مشاهدهی واقعیت مدرن تاکید داشت و از تکرار ایدهآل سنتی پرهیز کرده بود. شجاعت مانه او را در چشم هنرمندان جوان به رهبر یک جنبش جدید تبدیل کرد.
شرایط برای تولد یک زبان تصویری جدید کاملاً محیا بود، امپرسیونیسم روی صحنه خودنمایی میکرد و با اولین نمایشگاه گروهی که در سال ۱۸۷۴ بهطور مستقل از سالن رسمی برگزار شد انتقادهای زیادی را به خود جلب کرد. ده سال طول کشید تا این جنبش بتواند نگاه مستقل و صورت مشخصی به خود بگیرد؛ اما میتوان سال ۱۸۷۴ را نقطه آغاز هنر مدرن نامید.
کار رنوار به لحاظ فکری و تکنیکی تصویرسازی کاملی از این رویکرد جدید بود. با استفاده از ضرب قلمهای کوتاه و رنگارنگ، او جنبش اتمسفر، برق روی گیاهان سبز و بهویژه نور روی پوست زنان جوان در فضای آزاد را به تصویر میکشید. او و همراهانش تاکید زیادی برای نشان دادن نور و رنگ بهصورت طبیعی داشتند و حتی رنگ سیاه را از پالتشان حذف کرده بودند اما این آرمان آنها با مشکلات زیادی روبهرو بود: نقاشیهای این گروه که از فرمولهای سنتی بسیار فاصله داشت، دائماً توسط داوران حاضر در سالن رد میشد و فروش آنها بسیار سخت بود. علیرغم این انتقادات پیدرپی، برخی از امپرسیونیستها به اندازهای که در میان منتقدان مطرح بودند در میان عموم مردم هم شناخته شده بودند. رنوار به خاطر علاقهای که به پیکر انسان داشت، از سایرین متمایز بود؛ بنابراین او توانست سفارشهایی برای پرتره دریافت کند و به کمک «ژرژ شارپنتیه» به جامعه طبقه متوسط رو به بالا معرفی شود. سوژهی بیشتر این تابلوها زنان و کودکان بودند.
رنوار در توانایی انتقال اولین دریافتهای بصریاش به استادی رسیده بود. نقاشیهای او پر از سرزندگی بود و روی لذتهای زندگی تاکید داشت. شارپنتیه در سال ۱۸۷۹ یک نمایشگاه خصوصی از کارهای رنوار را در گالری «زندگی مدرن» برپا کرد.
مخالفت با امپرسیونیسم
در سال ۱۸۸۱ و ۱۸۸۲، رنوار سفرهای زیادی به الجزایر، ایتالیا و پروانس کرد. این سفرها نهایتاً تأثیر قابل توجهی روی هنر او و زندگیاش داشتند. او متقاعد شد که استفادهی نظاممند از تکنیکهای امپرسیونیستی برای او کافی نیست و ضرب قلمهای کوتاه رنگهای متضاد که کنار هم قرار میگیرند، به او اجازه نمیدهد جلوههای لطیف پوست را بازنمایی کند. او همچنین به این نتیجه رسید که رنگ سیاه مستحق چنین طرد شدنی نیست و در مواقع مشخص میتواند تأثیر خیره کنندهای داشته و به رنگهای دیگر شدت بخشد. او در طی سفر به ایتالیا با رافائل و قواعد اصلی کلاسیک آشنا شد: زیبایی طراحی، خلوص یک خط شفاف برای مشخص کردن فرم و نیروی بیانگر نقاشی لطیف زمانیکه برای بهبود انعطاف و شکل دادن به بدن استفاده میشود. در این زمان او «رساله نقاشی» اثر «چنینو چنینی» را نیز خواند و چنان تاثیری روی او داشت که نهایتاً به جدا شدن از امپرسیونیستها وسوسه شد.
بیشتر کارهای او از سال ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۴ نظام جدیدی را به نمایش میگذارند که تاریخنگاران آن را تحت عنوان «دوره اَنگْر» دسته بندی میکنند. تجربههای رنوار در سبک امپرسیونیسم بیهوده نبودند زیرا او پس از آن یک پالت رنگی درخشان بهدست آورد. واکنش شدید او علیه امپرسیونیسم تا سال ۱۸۹۰ ادامه داشت. در این سالها او سفرهای زیادی به جنوب فرانسه انجام داد. طبیعت آفتابی این منطقه به رنوار شجاعت بیشتری برای جدایی از این گروه بخشید. البته کمی بعد از اصول کلاسیک نیز فاصله گرفت و این فرصت را پیدا کرد که به تازگی غریزی هنر خود دست یابد.
وضعیت مالی رنوار بهطرز قابل توجهی بهبود یافت و او در سال ۱۸۹۰ با «الین شاریگو» ازدواج کرد. نمایشگاهی که دو سال بعد از کارهای او ترتیب داده شد، به موفقیت بزرگی رسید و آیندهاش تضمین شد. کارهای این دوره از زندگی او بازتابی از امنیت جدید و اعتماد به آینده است.
سال های آخر
در سال ۱۸۹۴ برای اولین بار به رنوار حمله رماتیسم دست داد. کمکم تعداد حملات بیشتر شد و او بیشتر زمانش را در جنوب فرانسه سپری کرد تا آب و هوای ان منطقه به سلامتیاش کمک کند. حدود سال ۱۸۹۹ او به دهکده کوچکِ کانی (Cagnes) پناه برد. در سال ۱۹۰۷ رنوار بهطور دائم در آنجا مستقر شد و سه سال بعد توانایی راه رفتنش را از دست داد. اگر چه مشکلات او روزبهروز بیشتر میشد اما هرگز از نقاشی دست برنداشت. وقتی انگشتانش دیگر توان حرکت نداشتند، او با بستن قلمو به دستش به کار ادامه داد.
رنوار این شانس را داشت که خریده شدن یکی از آثارش توسط موزه لوور را در سال ۱۹۱۹ ببیند. این امر برای هر هنرمندی افتخار بزرگی محسوب میشود. رنوار در دسامبر همان سال در خانهاش درگذشت و او را در کنار همسرش که چهار سال قبل فوت شده بود، دفن کردند. جدای از دویست اثری که رنوار از خود بهجای گذاشت، میتوان او را منبع الهام هنرمندان بسیاری دانست. بسیاری از هنرمندان بعدی از سبک هنری و روشهای او کمک گرفتند.
- This reply was modified 3 years, 8 months ago by idealist.
- This reply was modified 1 year, 1 month ago by کافه دیزاین.
-
پیر آگوست رنوآر در سال ۱۸۴۱ در فرانسه متولد شد. رنگهای زنده تابلوهای نقاشی «رنوآر» رنجی که این هنرمند به خصوص در سالهای پایانی عمرش متحمل شد را پنهان کرده است.
او در سن ۲۱ سالگی وارد مدرسه هنرهای زیبای پاریس شد و توسط «چارلز گلایر» تعلیم دید. در آنجا بود که با «کلود مونه»، «آلفرد سیسلی» و «فردریک بازیل» آشنا و دوست شد.
رنوآر در کنار این نقاشها به عنوان یکی از مهمترین هنرمندان امپریسیونیست شناخته میشود. حتی با اینکه تابلوهای نقاشی او همچون دوستانش در ابتدا از سوی مردم و آکادمی رد شدند، «رنوآر» با گذشت زمان به یکی از تحسینشدهترین هنرمندان نسل خود تبدیل شد. محبوبیتی که تا به امروز همچنان باقی مانده است.
موضوع نقاشیهای «رنوآر» اغلب مردم و منظره بودند و دوستانش را به عنوان مدل نقاشیهایش انتخاب میکرد. همان طور که گفته شد به رغم مقاومتهای اولیه در برابر آثار «رنوآر»، نقاشیهای او به رسمیت شناخته شدند و مورد تحسین قرار گرفتند. حتی دولت فرانسه یکی از نقاشیهای او را خرید. همه چیز به خوبی پیش میرفت اما متاسفانه در سال ۱۸۹۹ به بیماری روماتیسم مفصلی مبتلا شد. این بیماری سبب درد و تورم زیاد در مفاصل و در مواردی سبب تغییر شکل مفاصل میشود. دستهای «رنوآر» دچار تغییر شکل مفصلی شده بودند. به دنبال این بیماری، حرکت «رنوآر» محدود شد و هر حرکت برای او درد و تلاش زیادی را به همراه داشت.
جین رنوآور، پسر این هنرمند در کتابش با عنوان «پدرم، رنوآر»، واکنش مردم نسبت به نقاشیهای «رنوآر» پس از دیدن دستهای این هنرمند را این طور شرح داده است: «بازدیدکنندگانی که برای این مسئله آماده نبودند نمیتوانستند از تغییر شکل دستهایش چشم بردارند. با اینکه جرأت نمیکردند به این موضوع اشاره کنند اما با عباراتی همچون «این غیر ممکن است!»، «او چطور این نقاشیها را با چنین دستهایی نقاشی کرده است؟» و «حتما رمزی و رازی درباره این موضوع وجود دارد.»، احساساتشان را بروز میدادند.»
با وجود این موضوع، «رنوآر» خلق تابلوهای نقاشی را تا پایان عمرش یعنی تا سال ۱۹۱۹ ادامه داد. او تابلوهای نقاشی خلق کرد که با توجه به اینکه حرکت دادن مچهایش برایش کاری دشوار و دردناک بوده است، به طور حیرتآوری زیبا به تصویر کشیده شدهاند. شاید پاسخ به حیرت درباره زیبایی نقاشیهایش به رغم بیماری «رنوآر» در کلام خودش باشد.
رنوآر در جایی گفته است: «درد به پایان میرسد اما این زیبایی است که باقی میماند.»
- This reply was modified 3 years, 8 months ago by کافه دیزاین.
- This reply was modified 1 year, 1 month ago by کافه دیزاین.
-
جکسون پولاک، هنرمند آمریکایی در سال ۱۹۱۲ متولد شد. از او به عنوان یکی از مشهورترین نقاشان جهان و از گرانترین هنرمندان تاریخ یاد میشود. تاثیرگذاری این هنرمند بر شکلگیری هنر مدرن و اکسپرسیونیسم انتزاعی غیرقابل انکار است.
در سال ۱۹۴۲ تابلونقاشی «نقش استنوگرافیک» را به نمایش گذاشت و توجه «پیت موندریان» نقاش هلندی را جلب کرد. «موندریان» در آن زمان گفت: «این نقاشی قابلتوجهترین اثر هنری است که تاکنون در آمریکا دیدهام.» به دنبال نمایش این اثر، «پولاک» از کار در موزه استعفا داد و تمام وقتش را صرف خلق آثار هنری کرد.
«پولاک» قراردادی با «پگی گونگهایم» به امضا رساند تا نقاشی عظیمی را در خانهاش بکشد و این گونه بود که «نقاشی دیواری» مشهور «پولاک» که ابعاد آن ۲.۵ در ۶ متر است طی سالهای ۱۹۴۳ و ۱۹۴۴ خلق شد.
در ماه نوامبر ۱۹۴۳ بود که «پولاک» نخستین نمایشگاه انفرادیاش را به کمک «پگی گوگنهایم» برپا کرد. «پولاک» تابلو نقاشی «شی وولف» را که بخشی از داستان «رموس و رمولوس» اساطیر رومی را به تصویر میکشد در این نمایشگاه به نمایش گذاشت.
«آلفرد بار» مدیر موزه هنر مدرن نیویورک در آن زمان تحت تاثیر این تابلو نقاشی قرار گرفت و آن را خرید. (این تابلو نقاشی امروزه میلیونها دلار ارزش دارد اما در آن زمان این تابلو به قیمت ۶۵۰.۰۰ دلار به فروش رفت.)
در سال ۱۹۴۸ «پولاک» خلق مجموعهای از تابلوهای نقاشی به سبک «نقاشی قطرهای» را آغاز کرد. در این سبک از نقاشی، «پولاک» رنگ را مستقیما از روی سوراخهایی که بر روی یک قوطی ایجاد شده بود بر روی بوم قرار میداد. نقوشی بینظم و آشفته که هیچ یک از آنها تصادفی نبودند.
هیچ اثری از قلمو در تابلوهای نقاشی «پولاک» وجود ندارد. این نقاش حین خلق اثر هنری تمام بدنش را به حرکت درمیآورد و نقاشی کردن او بیشتر شبیه به اجرا یک نمایش بود. او بر روی تابلوهای نقاشیاش راه میرفت و در آن لحظه به بخشی از تابلونقاشیاش تبدیل میشد.
«پولاک» در سال ۱۹۵۰ بیش از ۵۰ اثر هنری خلق کرد!
این هنرمند درنهایت در سن ۴۴ سالگی بر اثر جراحات ناشی از یک تصادف با اتومبیل درگذشت.
آثار «پولاک» در زمره قدرتمندترین آثار هنری تاریخ قرار گرفتهاند. نام این هنرمند دو بار در فهرست گرانترین تابلوهای نقاشی تاریخ به چشم میخورد. تابلو نقاشی «شماره ۵» این هنرمند در سال ۲۰۰۶ به قیمت ۱۶۴.۶ میلیون دلار فروخته شد و به دهمین تابلونقاشی این فهرست تبدیل شد.
دیگر اثر این هنرمند نیز به یک مجموعهدار آمریکایی به قیمت ۲۰۰ میلیون دلار فروخته شد و در رتبه چهارم فهرست گرانترین تابلوهای نقاشی تاریخ قرار گرفت.
-
«گشت شبانه» اثر «رامبرانت» نقاش نامدار هلندی یک تابلو عظیم و مشهورترین تابلو نقاشی این هنرمند است. این اثر که در سال ۱۶۴۲ و در طول عصر طلایی هلند خلق شده است، عزیمت گروهی را به سرپرستی کاپیتان «فرنس بانینک» (مردی در لباس سیاه و شالی قرمز) و ستوان «ویلم ون رویتنبرچ» (مردی در لباس زرد و کمربندی سفید) به تصویر کشیده است؛ این تصویری کلی است که یک بیننده در نگاه اول متوجه آن میشود اما نکات دیگری درباره این اثر نیز وجود دارد.
«گشت شبانه» رویدادی در شب نیست!
صدها سال این تابلو نقاشی با وارنیش تیره و غبار پوشانده شده بود و به موجب آن به اشتباه تصور میشد این اثر صحنهای از شب را به تصویر میکشد و به دنبال آن عنوان «گشت شبانه» هم به آن اختصاص داده شد. وارنیش تیره در دهه ۴۰ میلادی از روی تابلو پاک شد اما عنوان همچنان بر روی اثر باقی ماند.
نام واقعی این اثر طولانیتر و پیچیدهتر از این نام کنونی آن است
اگر چه این روزها همه علاقهمندان به هنر این اثر را با نام «گشت شبانه» میشناسند اما عنوان رسمی این اثر «گروه نظامی بخش دوم تحت فرماندهی کاپیتان «فرنس بانیک»( Frans Banninck Cocq)» است.
«رامبرانت» برای این نقاشی ۷۲۶ یورو دریافت کرد
به گفته موزه ملی آمستردام، دستمزد «رامبرانت» برای این اثر ۱۶۰۰ «گیلدر» بود که این رقم معادل ۷۲۶ یورو یا ۸۲۸ دلار کنونی است. اما با این حال این پول در آن دوره ناچیز به شمار نمیرفت. در آن دوره یک کارگر در هفته ۶.۵۰ گیلدر یا حدود ۳۰۰ گیلدر در سال درآمد داشت.
این نقاشی بسیار نوآورانه بود
نقاشیهایی همچون «گشت شبانه» که نگهبانان را به نمایش میگذارند در زمان «رامبرانت» بسیار محبوب بودند، اما این «رامبرانت» بود که برای نخستینبار گروهی از این افراد حین انجام ماموریت را به تصویر کشید. در این نقاشی کاپیتان که لباس سیاه بر تن دارد به ستوان میگوید دستور رژه سربازان را آغاز کند. این نقاش با به تصویر کشیدن واضح حرکت این گروه نظامی به نوعی سنتشکنی کرد.
ممکن است تصویری از خود «رامبرانت» در نقاشی باشد
در بخش میانی این نقاشی، در پشت سر مردی که لباس سبز بر تن دارد و سربازی که کلاهخود آهنین بر سر دارد تصویری از یک مرد دیده میشود که فقط چشمها و کلاه نمدیاش قابل مشاهده است؛ گمان میرود این مرد خود «رامبرانت» باشد.
برای کوچکتر کردن این تابلو نقاشی قسمتهایی از آن را جدا کردند
سالها پس از خلق «گشت شبانه»، این تابلو نقاشی عظیم در سال ۱۷۱۵ از مکان اولیهاش یعنی از ساختمان Kloveniersdoelen به «سالن شهر» آمستردام منتقل شد و برای نصب در آن مکان بخشهایی از این نقاشی جدا شد. امروزه به لطف برخی از نسخههای کپیشده از این تابلو نقاشی که یکی از آنها اکنون به گالری ملی لندن تعلق دارد، تصویر اولیه تابلو نقاشی «گشت شبانه» مشخص است.
این اثر تاکنون ۳ مرتبه هدف حمله قرار گرفته است
سیزدهم ژانویه ۱۹۱۱ بود که یک آشپز نیروی دریایی که از کار بیکار شده بود در اعتراض به از دست دادن شغلش با یک چاقو به «گشت شبانه» صدمه زد. دومین حمله با چاقو به این اثر هنری در چهاردهم سپتامبر سال ۱۹۷۵ توسط فرد دیگری رخ داد. پس از آن، «گشت شبانه» تحت مراقبت دائمی قرار گرفت. با این حال در سال ۱۹۹۰ هم یک مرد هلندی که شغلش را از دست داده بود با اسپری کردن محلول سولفوریک اسید بر روی سطح این تابلو نقاشی، آن را هدف حمله قرار داد.
با این حال در هر بار حمله، پروژههای مرمت این اثر موفقیتآمیز بودند و فقط اثر ناچیزی از این صدمات قابل مشاهده است.
هر ساله ۲.۲ میلیون نفر از «گشت شبانه» بازدید میکنند
این تابلو نقاشی به طور رسمی به شهر آمستردام تعلق دارد و در سال ۱۸۰۸ «گشت شبانه» به موزه ملی آمستردام منتقل شد که نمایش آن سالانه ۲.۲ میلیون نفر را جذب میکند.
«رامبرانت» به عنوان یکی از بزرگترین نقاشان تاریخ هنر شناخته میشود. یکی از ویژگیهای اصلی آثار این نقاش هلندی این بود که از دل تاریکیها و با تکنیک سایه روشن، نور خلق میکرد.
-
«مادر ویستلر» که با عناوین «مادر هنرمند» و «ترکیبی از خاکستری و سیاه شماره یک» هم شناخته میشود، یکی از مشهورترین آثار «جیمز مکنیل ویستلر» به شمار میرود.
«آنا مکنیل ویستلر» سوژه این نقاشی، در زمانی که ساکن لندن بود در مقابل بوم نقاشی قرار گرفت. او زنی باسواد و جهان دیده بود که در سال ۱۸۳۱ ازدواج کرد. پس از آنکه همسرش در سال ۱۸۴۹ بر اثر ابتلاء به وبا درگذشت، «آنا» در تمام زندگیاش سیاهپوش ماند.
داستانهای مختلفی درباره این تابلو نقاشی وجود دارد؛ گفته میشود «آنا ویستلر» جایگزین کسی بود که نتوانسته بود به قرار برای خلق این تابلو نقاشی برسد یا میگویند در ابتدا قرار بود سوژه این نقاشی ایستاده باشد اما به دلیل اینکه ایستادن برای مدت طولانی برای مادر «ویستلر» راحت نبود، قرار شد سوژه نقاشی بر روی صندلی بنشیند.
نقاش از تکنیکهای مختلفی برای خلق این تابلو نقاشی استفاده کرده است: پیراهن مادر این نقاش با استفاده از رنگ تیره، کمحجم کشیده شده است، درحالی که حالت دستها و صورت او (با استفاده از رنگ صورتی و زرد) درخشان به تصویر کشیده شدهاند که نشانگر اهمیت نشان دادن «ویستلر» به ترکیب رنگها برای درخشان کردن و ایجاد پویایی در تابلوهای نقاشیاش است.
این تابلو نقاشی از دوره ویکتوریایی تاکنون، به ویژه در ایالات متحده آمریکا به عنوان نمادی از مادرانگی، محبت به والدین و ارزشهای خانوادگی شناخته میشود. برای مثال در سال ۱۹۳۴ اداره پست ایالات متحده تمبری با تصویر تابلو نقاشی «مادر ویستلر» چاپ کرد.
-
هویت نویسنده یک نوشته کوچک در گوشه سمت چپ یکی از چهار نسخه از تابلو نقاشی «جیغ» مدتها موضوع بحث بود. در ابتدا گمان میشد عبارت «فقط میتواند به دست یک دیوانه نقاشی شده باشد» را خود «مونک» نوشته باشد اما بعدها این نوشته به یک وندال نسبت داده شده بود؛ حالا نتایج بررسیهای جدید کارشناسان موزه ملی نروژ نشان میدهد این عبارت قطعا به دست خود «مونک» نوشته شده است.
مای بریت گولنگ، که یکی از کارشناسان آثار «مونک» و مدیر موزه ملی نروژ بررسی درباره این عبارت که برای نخستینبار در سال ۱۹۰۴ کشف شده بود را آغاز کرد و پس از مشورت با همکاراناش به این نتیجه رسید مونک این عبارت را نوشته است.
گولنگ معتقد است، این عبارت نشانگر وضعیت روحی «مونک» است. گمان میرود این عبارت در سال ۱۸۹۵ و پس از حضور این هنرمند در جلسهای نوشته شده است که در آن یک دانشجوی پزشکی با دیدن این نقاشی گفته بود این اثر باید توسط کسی که مشکلات روحی دارد خلق شده باشد.
-
Passanelles
By: Toni Girones (Spain, 1962)
مساحت: 1600 متر مربع
موقعیت: Cadaques، Girona، اسپانیا
اتمام پروژه: سال 1995 میلادیسایت پروژه در روستایی در نزدیکی یک شهر ساحلی قرار دارد که از گذشته مردم محلی در روزهای تعطیل و آخر هفته برای تفریح و شنا به این نقطه می آمدند. روستا در کوهستانهای اطراف احاطه شده و تنها از طریق یک جاده باریک با شهر ارتباط دارد، که این باعث انزوا و قرارگرفتن آن در خارج از دید گردشگران و توریست ها شده است.
شاید پرتاب سنگ های تخت بر روی آب یک بازی محبوب در همه جای دنیا باشد ولی در این نقطه به یک بازی و سرگرمی عمومی برای مردم تبدیل شده است. ایده اصلی طراحی این پروژه نیز بر این فعالیت استوار و طبق تفسیر و نگاه چند بعدی معمار از این فعالیت شکل گرفته است.
این طرح به دو شکل ایستا (جسم های گرد و شناور در حکم راهنمای پرتاب سنگ) و پویا (خود سنگ و اثر آن بر روی آب) به ظهور رسیده است. راهنماهای شناور بر روی سطح آب با یک طراحی منظم قرار گرفته اند و سطحی در حدود 40*40 متر مربع را به خود اختصاص داده اند، و ده مسیر چهار متری به طول چهل متر را ایجاد کرده اند که شرکت کنندگان در این فعالیت می بایست سنگ های خود را از بین این مسیرها پرتاب کنند تا خود به جزئی از این پروژه تبدیل شوند. مسیر دوم (جدول دوم) هم هشت مسیر پنج متری را تشکیل داده و دقیقاً مخالف جهت مسیر اولی و منطبق بر آن قرار گرفته است.
این دو مسیر شطرنجی و مسیر حرکت سنگ، تشکیل یک صفحه نُت فرضی را میدهند که آماده نواختن شدن هستند.
فاصله سنگها = صدا = خطوط عمودی
راهنماهای شناور = زمان = خطوط افقی
این مجموعه خطوط و مسیرهای گوناگون حرکت سنگ، توسط دستگاه دیجیتالی که به همین منظور و برای این پروژه طراحی شده تبدیل به ملودی شده و هم زمان با پرتاب سنگ توسط اشخاص شروع به پخش کردن موسیقی طبق نُت ساخته شده می کند.
از مهمترین خصوصات این پروژه می توان به بیان یک ایده ناب، یک گفتار مدرن از یک بازی محبوب قدیمی، ایجاد فضایی با تعامل مشترک میان انسان و اثر معماری، و همچنین جذب گردشگر برای این روستای کوچک و رونق اقتصادی روستا توسط یک پروژه معماری اشاره کرد.
-
Studio R&Sie.D/B:L
Blur Style – Indistinct Style in the City as in the Country
By: Francois Roche (France, 1961)
موقعیت: پاریس، فرانسه
رونمایی از پروژه: سال 1998 میلادییک پروژه شخصی و فارغ از ترسیمات فنی و تعلق به یک منطقه خاص جغرافیایی و عواملی که از ملزومات هر اثر معماری ای به حساب می آیند.
هدف این پروژه کوچک معماری هم همانند همه ی پروژه های عظیمی که در سطح جهان ساخته شده اند تغییر وضع موجود و ایجاد یک دگرگونی در سطح شهر، اجتماع و نوع نگرش مردم به جهان پیرامون خود بوده است، اما این بار در مقیاسی کوچک و با ایجاد یک تناقض در شرایط موجود شکل خواهد گرفت.
این برخورد سریع و در گیری ذهنی مخاطب در بین این پروژه و محیط بیرون و تکراری هر روزه، این باز تابش و باز تعریف از دنیای خارج تبدیل به یک استعاره جدیدی از نظم سیستماتیک موجود جهانی خواهد بود.
ذهن مخاطب در میان این دنیای مجازی و حقیقی به کنکاش خواهد پرداخت، این درگیری نتیجه تفکر و ایده خلق این پروژه به حساب می آید و تصویر دنیای جدید از طریق این پروسه تحریف، خلق خواهد شد.
می توان گفت این دو پروژه با هدف نفوذ و تحت تاثیر قرار دادن اشیاء و دنیای پیرامون شکل گرفته است، و جهان به تصویری بدل خواهد شد بین خیال و واقعیت.
-
PC-House
مساحت زیر بنا: 16 متر مربع
موقعیت: توکیو ، ژاپن
مخاطب هدف: افراد فقر
اتمام پروژه: سال 2000 میلادیشکل گیری این پروژه با هدف ساخت سرپناه ارزان قیمت برای بی خانمان های ژاپنی بوده است، PC-house با هدف اجرای سریع و آسان و رعایت جنبه های اقتصادی طرح از جنس پلی کربنات ساخته شده است.
طراحی آن با توجه به صرف کمترین هزینه ساخت و متمرکز بر مسائل تکنولوژیک، عملکردی، و اصول و معیارهای خانه های ژاپنی با حداقل ابعاد برای دو نفر در اندازه 2*2*8 متر شکل گرفته است. این پروژه به منظور جایگذینی آن با زندگی کارتن خوابی بی خانمان های توکیو ساخته شده و در طراحی آن سعی شده از همان معیارهای مقوا مثل سبکی وزن، قابل حمل بودن، تهیه آسان، و قیمت ارزان استفاده شود؛ طراحی این پروژه در مقیاسی وسیع سعی بر توسعه استفاده از این نوع خانه های موقت را داد، طرحی در فاصله ی بین ادراک و احساس یک خانه حقیقی و یک سیستم بست بندی کارتنی.
طراحی PC-house با یک تفکر صحیح علاوه بر تامین نیازها و خواسته های اولیه از یک مسکن، سعی بر بیان نحوه زندگی، نوع طراحی و خلق فضا در خانه های ژاپنی را دارد. خانه هایی در حداقل ابعاد، تنها برای گذران زندگی در آن، و آموزش مقیاس جدیدی از فضا برای زندگی. PC-house یک خانه ی ژاپنی نامیده می شود برای دو نفر که طراحی آن با انتخاب نوع خاصی از متریال، تعامل با محیط اطراف و سطوح محیطی همراه شده است، این نمایشی از طراحی معماری در مقابل روش زندگی جدید در ژاپن امروز خواهد بود؛ استفاده از پلی کربنات به عنوان مصالح جدید ساخت خانه با هدف در نظر گرفتن خصوصیات و مشخصات منطقه ای بوده است؛ عایق بندی حرارتی و رطوبتی خانه در اقلیم توکیو، رنگ شیری و شفاف آن، و تامین راحتی و آسایش محیط داخلی، طیف مناسب نور محیطی در داخل خانه و وجود شکاف های پوسته آن که جلوه ویژه ای به بافت و سطح جداره های داخلی بخشیده است.
PC-house پروژه ای هست که با یک انتخاب آگاهاه از متریال، و تکنولژی ساخت و حس کیفی فضاهای داخل را طراحی می کند، این پروژه همچنین بازتابی از فرهنگ و زندگی ژاپنی را در بَطن خود به تصویر می کشد، این پروژه پاسخی است به نیازهای ضروری و تقاضای ساخت و طراحی خانه های ارزان قیمت یا بدون قیمت!، برای بی خانمان های سراسر دنیای معاصر.
از نکات مورد توجه در طراحی این پروژه می توان به انتخاب مناسب و هوشمندانه مصالح و تاثیر آن در نحوه ساخت و اصول زیبایی شناسانه طرح، منطبق بودن با نیازهای طرح، و همچنین هدیه کردن یک وضعیت اجتماعی مناسب و در خور، به افراد کارتن خواب و بی خانمان، و توجه به نقش جامعه شناسانه یک اثر معماری معرفی کرد.
By: Anna Barbara (Italy, 1968) - Rachaporn Choochuey (Thailand, 1970) - Stefano Mirti (Italy, 1968) - Akihiro Otsuka (Japan, 1976) - Luca Poncellini (Italy, 1974) - Andrea Volpe (Italy, 1968) -
Po.D
iNSTANT eGO
حجم طرح: 1.6 متر مکعب
محل ساخت طرح: Rero (S.A.) Workshops، فرانسه
اتمام پروژه: سال 2000 میلادیایده ی ساخت و کاربرد این وسیله برای شهرهای بزرگ و پر تکاپوی صنعتی امروزی شکل گرفته است که با سرعت زیاد و بدون تغییر در حال رشد هستند.
توقف زمان، حذف زمان، جدایی از دنیای خارج و خلق یک فضای شخصی از تعابیری هستند که در بیان ایده خلق این پروژه می توان به آنها اشاره کرد. شاید داشتن یک فضای شخصی (به سبک زندگی چادر نشینی) که بتوان آن را در هر نقطه ای حمل کرد، از نیازها و آرزوهای هر انسانی باشد، این پروژه با هدف خلق یک چنین فضایی در خیابان ها و در دل شهرهای امروزی شکل گرفته است.
نکته و کلید اصلی ساخت این پروژه را می توان در عامل زمان مشاهده کرد، و همچین به دام انداختن زمان در شهرهایی که به سرعت در حال حرکت هستند. این وسیله مانند لباس و یک روپوش در زمان نیاز فارغ از فضا و بافتی که در آن هستیم، محیط اطراف ما را احاطه کرده و یک مکان شخصی را برای نوشتن، فکر کردن و استراحت ما خلق می کند.
مهمترین مشخصه این طرح را در بیان یک نیاز در شهرها و شهروندان جوامع صنعتی و امروزی ما و معرفی کردن عامل فضا-زمان به عنوان راه حل این مسئله باید مشاهده کرد، که به کمک این وسیله به عینیت و یک اثر معماری در آمده است.
By: Cho Hyoungjin (Korea, 1966)
Raoul Adrien (France, 1972)
Febhali Remi (Lebanon, 1974)
Heng WhooKiat (Singapore, 1976)
Sidirahal Michael (Morocco, 1979)
Benarroch Michael (Israel, 1978)
Berrada Mehdi (Morocco, 1976) -
Rain water
By: Evan Gantil (UK, 1962)
مخاطب هدف: افراد فقر
طراحی پروژه: سال 2008 میلادیطراحی خانه برای افراد فقر موضوعی بود که بین طراحان مختلف به مسابقه گذاشته شد، هدف این رقابت آشنایی با طیف جدیدی از مخاطبین و کارفرمایان برای معماران به شمار میرفت. شاید اقتصاد قوی و سرمایه در ذهن معماران از شرایط به اجرا رساندن هر پروژه ای باشد، اما هدف این مسابقه زیر پا گذاشتن این طرز تفکر و ارائه ایده ای نو و خلاقانه به شمار میرود.
آب باران در بیشتر کشورها به عنوان یک منبع در دسترس تهیه آب شناخته شده است، در حالی که با بیتوجهی به این موضوع این منبع رایگان آب، در سه بخش مختلف به هدر میرود.
– فرو رفتن در زمین (خاک) و پیوستن به آبهای زیرزمینی.
– هدایت آب باران به فاضلاب شهری.
– هدایت آن از سقف به سیستم فاضلاب.
این طرح که مدال طلا و مقال اول این رقابت را به خود اختصاص داده است، با بیان یک ایده ی خلاقانه و با بررسی این موضوع راه حل خود را ارائه کرده است، در مرحله یک و دو، برگشت آب و جمع آوری آن به سختی و با هزینه بالا امکان پذیر است، این طرح با هدف جمع آوری آب های سقفی، آن هم با کمترین هزینه طراحی شده است.
راه حل آسان و بی خرج است! استفاده از بطری های نوشابه مصرف شده همراه با بست های مخصوص، و هدایت آب باران به داخل بطری ها به کمک ناودانی های موجود در سقف. این آب ذخیره شده و در زمان مناسب برای شستشو آماده است.